۱- خشم یکی از حالات رایج زمان ماست و مخصوصاً در سرزمین ایران به دلایل گوناگونی این خشم فراگیر و در حد یک اپیدمی است و کمتر موضوعی به اندازه آن بر روح و روان و مادیت و معنویت مردم خسارت وارد میکند.
۲- موضوع بحث ما غضبهای انسانی که حالت تعادل آدمی را بر هم نزده و در جایگاه طبیعی انسان مینشیند، نیست. این هیجانهای غضبی تبدیل به رفتارها و عکسالعملهای متناسب با زندگی فرد و فضای زیست و غضب فرد بوده و راهی منطقی-به تناسب این غضب- برای خود ایجاد نموده، به سوی تغییر محیط و فضای زیست میرود. برعکس در اینجا صحبت از خشم و هیجان و بغضهای فرو خفته و انباشتهای است که ظرفیت فرد را به خود مشغول نموده و عموما راهی برای برونرفت و اقدام -به اندازه و متناسب با خود- را پیدا نمیکند، و در نتیجه تبدیل به هیجانات رسوب کرده و قدرتمندی میشود که راهی برای اقناع و ارضا آنها نیست. بنابراین، در مقابل این نوع خشم، هیجانات و غضبهایی قرار دارند که ممکن است شدید یا ضعیف، و حق یا باطل باشند اما فرد آن را در ظرفیت عقلی و وجودی خود جای داده و همچون تمام تمایلات مثبت و منفی دیگر راهی برای اقدام در جهت آن پیدا میکند. حتی در صورت ضعف و ناتوانی-از اقدام، توضیح و توجیه کافی برای خود و اقدام و عدم اقدام در این مورد دارد و همچون همه مواردی که انسان در معرض تمایل و هدفی دستنیافتنی قرار میگیرد، رفتاری عقلانی از خود نشان میدهد.
۳- از توضیح بالا روشن شد که تفاوت "خشم فروخفته و انباشته" مورد بحث ما با "غضب و بغض و عصبانیت برآمده و عملی شده" که از بحث ما خارج است، چیست. تفاوت این دو، در درست و نادرست و حق و باطل بودن آن نیست، بلکه تفاوت در "فرو داده شدن و رسوب کردن" یا "اقدام عکسالعملیِ بدون تعقل و ناشی از بیظرفیتی" و یا "بازتابهای بدون تامل و تعقل" در یکی و "اقدام و عمل ناشی از ظرفیت عقلی فرد" و "متناسب با میزان درک و همراه با تسلط لازم" در دیگری است. بنابراین خشم نادرست اما با "اقدام متناسب با میزان عقلی فرد" از موضوع بحث ما خارج است، در حالی که بسیاری از خشمهای فروداده و انباشتهای که موضوع بحث ماست -شاید اکثر یا تمام آنها- از ریشههایی است که از درستی و حقانیت برخوردار است.
۴- خشم در مواردی که بین حق و باطل و موضوعات غیرشخصی است، متفاوت از خشم شخصی در مورد مسائل و زندگانی شخصی انسان است.
۵- خشم غیرشخصی که فراتر از فرد و زندگانی روزمره اوست، به صورتهای گوناگونی در جامعه و زمان ما عرضه میشود که بسیاری از آنها ارزش و اعتباری ندارد. به طور کلی انواع بیارزش و بیاعتبار آن بیشتر از حقیت آن است! حق غیرشخصی و اعتبار خشم و شادی و انگیزههای ورای آن میتواند موضوع حداقل یک جلسه در این رساله باشد و اکنون وارد آن نمیشویم. اما بصورت خلاصه و به عنوان یک معیار فوری میتوان گفت که معیار در این حق و باطل میتواند با رجوع به "عالمان متخصص و صالح" که ورای جناحبندیهای مربوط به آن موضع هستند، تعیین شود و باید معیار آن را نوعی "عقل جمعی" شامل این افراد و ورای دستهبندیهای رایج دانست و کمتر از آن فاقد اعتبار است. بنابر این هر نوع قضاوت فردی و جناحی و خانوادگی و فرقهای و غیر آن فاقد اعتبار است مگر موارد نادر.
۶- اما حق و باطل و خشم و احساسات پیرامون آن وقتی که شخصی باشد، موضوع کاملاً متفاوتی است. این نوع در صورتی که قضاوتی در ورای آن باشد، هرگز نمیتواند اعتبار داشته باشد و هر چه که موضع و طرف آن رابطه تنگاتنگ بیشتری داشته باشد، از اعتبار کمتری برخوردار است.
۷- معنی عدم اعتبار این نیست که باید به آن بیتوجه بوده و آن را کنار گذاشت. بلکه در گذران زندگی، رابطه تنگاتنگی با آن داریم و مجبور هستیم که برنامه و حساب و مراقبه مشخصی در مورد آن داشته باشیم، وگرنه مسائل بیرونی مربوط به آن و احساسات درونی برآمده از این قضاوت -همچون خشم- زندگی روزمره ما را تباه میکند.
۸- در ضرورتهای زندگی که انسان به صورت روزانه به آن محتاج است، باید برای ایفای آنچه حق خود میپنداریم تلاش کرده و حتی منازعه و مرافعه کنیم. ضرورتهای زندگی تمام آن چیزی است که زندگی روزانه به آن میگذرد از مسائل مادی تا تقسیم وظایف و ارتباطات و احترامهای ظاهری گرفته تا هر چیز دیگر از این نوع.
۹- در همین موارد هم باید منفعت و گذران زندگی را ملاک گرفت و نه حق و باطل و وظیفه ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر و ضرورت فهماندن و مواردی دیگر از این نوع، که گاه حجت افراد برای منازعات طولانی میشود. از این قاعده کلی مواردی نیز استثناء میشود که ملاک ذکر شده در بند سوم شامل آن میشود.
۱۰- از آنچه که در بند نهم ذکر شد، این قاعده مهم را باید نتیجه گرفت که در این موارد (در بند ششم ذکر شد) وقتی نزاعی صورت میگیرد بهترین راهحل، مصالحه و وفاق جمعی است و هرچه که انسان در این امر ماهرتر باشد به مصلحت انسانی خود نزدیکتر است.
۱۱- معنی بند دهم این نیست که در این موارد نباید به قدرتنمایی و ابزار قدرت دست یازید. بلکه معنی آن این است که این قدرتنمائی باید به صورت حساب شده و برای انجام بهتر وفاق و مصالحه صورت بگیرد.
۱۲- مهمترین کار برای این وفاق این است که فرد نقشه راه و راهبرد لازم را برای خود داشته باشد و بدترین حالت این است که فرد در میانه تمایلات متضاد و حالات انفعالی خود سرگردن و حیران است و تکلیف و درخواست خود را نمیداند.
۱۳- ورود به حوزه زورآزمایی و قدرتنمایی اختیاری و حساب شده برای این راهبرد، نیازمند خطکشیهای روشن، مطمئن و تأیید شده است و مشخصاً از دستورالعمل "فرد یا گروه معیار" که در جلسه قبل گفته شد، باید استفاده نمود.
۱۴- اما در موارد شخصی که غیرمحسوس است و ملاک و خطکشی مشخصی در مورد آنها نیست و به ضرورتهای روزمره مربوط نیست-زیرا به احساسات، دریافتها و نگاه انسان باز میگردد-نه تنها اعتبار برداشت و قضاوت انسان کاملاً مخدوش است، بلکه برای بعضی از روحیات و در بعضی از موضوعات، این اعتبار میتواند کاملاً متضاد با واقعیت باشد.
۱۵- مخدوش بودن به معنی باطل بودن نیست، بلکه به معنی نقص و خلط حق و باطل و برداشت اشتباه از واقعیتی بیرونی است. عموماً این موارد به اشتباه در برداشت باز میگردد، یعنی واقعیتی بیرونی رخ داده اما انسان در تحلیل و برداشت از آن دچار درک نادرست شده و "رنگ تمایلات و حالات و ملکات خود" را به آن واقعیت بیرونی داده و چه بسا آن را برای خود معکوس جلوه دهد.
۱۶- وقتی "خشمی انباشته و درونی" در انسان وجود دارد -مانند اکثریت مردم ایران!- باید به دنبال "نقص بزرگ و غیرقابلگذشت" رفت و آن را یافت؛ نقصی که در روح و روان و باور انسان وجود دارد. مخصوصاً وقتی این خشم به مواردی که در بند چهارده گفته شد باز میگردد، این واقعیت بسیار جدیتر است تا آنجائی که بدون پیدا کردن مبدا و مبنای این خشم و حل کردن آن، امکان گذر انسان در "گردنهای که در سِیر حرکتی خود دچار شده" وجود نخواهد داشت. روشن است که موارد نادری از این قاعده کلی استثناء میشوند.
۱۷- این نقص عموماً به اشتباهات فکری از نوع "برداشت نادرست از واقعیتهای درست" باز میگردد. در این مواقع، باورها، نگاهها و دید و تصوراتی بر انسان غالب شده و روح و روان او را در برگرفته که در امتداد آن، "فضای اجتماعی" و "ناصحان خام" و "مربیان ناآزموده" دستور سرکوب آن را به انسان میدهند و او را مجبور بر سرپوش گذاشتن بر این موارد مینمایند. نتیجه این برداشتها، منجر به شکل گرفتن "خشمی نهانی، عمیق، ناشناخته و غیر قابل دسترس" میشود که همه چیز انسان را تحت تاثیر قرار داده و زندگی روزمره و حرکت انسان را مختل مینماید.
۱۸- بدون پیدا کردن این باورها، برداشتها و نقائص در نگاه و دید نمیتوان این حالت را اصلاح نمود. "بازبینی و بازسازی و نوآفرینی" افکار و باورها و "نگاههای عادی و پیش و پا افتاده انسان" ضرورتی است که اکثر افراد براحتی زیر بار آن نمیروند و عموم افراد ترجیح میدهند با این خشم زندگی کرده و "تباهی این زندگی" را بر "زحمت بازسازی اندیشهها "ترجیح دهند. حتی بعد از تسلیم و گردن نهادن به این ضرورت باز هم مسیر سختی پیش روی انسان است، چرا که این روندی است که حداقل یک تا دو سال زمان برده و نیاز هست که ارکان حرکت انسانی در آن رعایت شود.
۱۹- این روند در واقع نوعی توسعه تعقل است که در جلسات "برآستان خرد" در رمضان گذشته در مورد آن بحث شد. مشروح این روند و چگونگی آن نیازمند بحثی مجزا میباشد.
تکلیف جلسه هجدهم
آیا خشم درونی و فروداده در خود پیدا میکنید؟
با توجه به اقسامی که توضیح داده شد بگویید این خشم از چه نوعی است؟
آیا خشم شما به زندگی روزمره و ضرورتهای آن ارتباطی تنگاتنگ دارد که مجبور به رعایت آن باشید؟
اگر ارتباط دارد آیا قواعد چندگانهای که در بندهای ۸ تا ۱۳ توضیح داده شد در مورد آنها قابل پیاده کردن است؟ آیا برنامهای میتوانید برای آن بریزید؟
آیا خشمهایی درخود مییابید که از نوعی است که در بند ۱۶ توضیح داده شده؟
آیا ریشههایی برای خشم خود مییابید (از نوعی که در بند ۱۷ توضیح داده شده است)؟