۱- عقل و احساس دو بعد ضروری و مهم در وجود انسان است و هرگز از آن بینیاز نیست. زندگی در اکثر مقاطع خود بر این دو پایه استوار است و بسیاری از مشکلات ناشی از زمانی است که یکی از اينها دچار خلل میشود و بخش عمده یا تمامی تلاشهای انسان برای ارضاء و جوابگویی به این دو نیاز است و در این تردیدی نیست و هیچ انسان عاقلی در این ضرورت دوگانه تردید نمیکند.
۲- اما سوال و تردید اصلی زمانی است که این دو بعد انسان در تقابل با یکدیگر قرار گیرد و احساسی که برانگیخته شده و چهبسا انسان را فراگیرد او را به جهتی میکشاند که عقل او با این جهتگیری مخالفت میکند. دلیل این مخالفت میتواند بسیار متنوع و گوناگون باشد اما نتیجه یکی است و نهایت آن گرفتاری انسان در یک دوگانگی است که به عقل و احساس او مربوط میشود. روشن است که در اینجا منظور از عقل هر نوع تحلیل و محاسبهگری و هر تمایلی نظامبندی شده انسان است که او را قانع میکند که باید جهت خاصی را دنبال کند و منظور از احساس هر تمایلی است که از درون انسان میجوشیده و خواستار جهتگیری مشخصی است و این دو تعریف کلان را نمیتوان بیش از این جزئی نمود زیرا با انواع پیچیدگیها و خلط ریشهها روبرو میشویم.
■ در مواجهه با این تضاد رفتارهای گوناگونی قابل تصور است:
۳- گاهی انسان تسلیم احساس خود میشود. روشن است که در اکثر موارد نمیتوان به صورت مطلق تسلیم احساس شد بلکه به انواعی از چهارچوبها و تدابیر عقلی آن را محدود میکند اما در این مسیر اصل و اساس احساس انسان است و بدون توجه به تناقض یا عدم تناقض آن با عقل هدف انسان قرار گرفته و سپس برای هموار کردن راه آن به تعقل میپردازد. تعقلی که میتواند همه چیز را عقلانی کند غیر از همان هدف اولیه که سراسر بدون تعقل صورت گرفته. در نتیجه همه نوع استدلالی در این مسیر میتواند موجود باشد اما ماهیت همه آنها برای توجیه و هموار کردن راهی است که کاری به عقل ندارد. این وضعیت به این معنی نیست که حتما هدف احساسی انسان متناقض با عقل است بلکه چه بسا اگر در اصل این هدف هم به عقل جامع رجوع کند مورد تایید آن قرار بگیرد، بلکه به این معنی است که فرد توجهی به موافقت یا مخالفت عقل خود ننموده و تنها از آن استفاده ابزاری را قصد کرده است. روشن است که چنین مسیری نمیتواند مورد قبول انسان مسئولی قرار بگیرد که قصد احیای خویشتن انسانی را دارد و همچون سوار شدن بر مرکب تندرویی است که اختیار هدایت آن دست انسان نیست و در نهایت معلوم نیست به مقصدی ارزشمند رسیده یا از مسیر منحرف شده یا در پرتگاهی سقوط کند.
۴- درمقابل آنچه در بند قبلی گفته شد مسیرکسانی قرار دارد که در مقابل احساس خود به مقابله پرداخته به هواداری عقل و خرد به سرکوب هر تمایلی میپردازند که با آن ضدیت دارد. روشن است که بسیاری از تمایلات و احساسات انسان چنین ضدیتی ندارد و همچنین سرکوب به معنی محو کامل نیست و عموما چنین است که بخشی از تمایلات انسان حذف میشود و بخش بزرگتری از آن دست نخورده باقی میماند. عقل نیز در اینجا به معنی هرنوع حسابگری است که انسان انجام میدهد و در بسیاری از موارد ریشههایی از رجوع به متخصص یا تقلید از دیگران و مکاتب و افکار و یا ریشههایی دیگر دارد. این مسیر اگرچه ممکن است سلامت انسان را تا حدی ضمانت کند اما اکثر نیرو و توان فرد را از بین میبرد و حتی ممکن است در حفظ سلامت و امنیت فرد نیز نتیجه معکوس بدهد و خشمها و احساسات مثبت و منفی فروخفته میتواند انواع مشکلات روحی و روانی در انسان ایجاد نماید. از همه اینها مهمتر آن است که در این روش فرد اکثر نیروی درونی و انسانی خود را از دست میدهد و چیزی را فاقد میشود که نیروی محرک و سوخت موتور انسانی است و هرگز عقل و منطق خشک او نمیتواند جانشینی برای آن باشد.
۵- راه دیگری که اکثر انسانها برمیگزینند جمع کلی و بدون برنامه بین عقل و احساس است. اکثر انسانها بخشهایی از زندگی را در خدمت عقل و بخشهایی دیگر را در خدمت احساس قرار میدهند و این مرزبندی به صورت ذوقی و بدون ایده و برنامه عمیق انسانی است و از عقل جامعی برنخواسته بلکه برای حل این تناقض وجاری شده زندگی به آن دست میزند و هر کجا مشکلی عقلی برخورد کرد این مرزها را تغییر می دهد و جائی که با فوران احساسات روبرو شد از محدوده عقل میکاهد و پیوسته با جنگ و صلح این دو نیروی درونی زندگی خود را به نوعی مدیریت میکند که خسارت کمتری تحمل نماید. چنین شیوهای اگرچه زندگی غالب مردمان را ممکن کرده اما شایسته و موافق تعالی انسانی و رشد حداکثری او نیست و اجازه صعود انسان را به بسیاری از قلهها نمیدهد و بدتر اینکه؛ در دنیای امروز که شهوت و غضب در فوران دائمی است نمیتواند همان حداقل را هم تامین کند.
۶- آیا عقل جامع میتواند در این "چند راهه غیر مطلوب" راه دیگری را بگشاید؟ چندراههای که یکی از مسیرها بر دیگری برتری مطلق ندارد و تنها به صورت نسبی و به اجبار یکی انتخاب میشود. راهی که تا حد ممکن بتواند "مزیتهای هردو مسیر" را داشته و به اندازه ظرفیت فرد آن دو را با یکدیگر جمع نماید. ظاهرا جواب در اکثر موارد مثبت است. در این صورت مسیر و رمز و راز آن چیست؟
۷- مهمترین رمز این فرارفتن توجه به این امر است که تمام درکهای انسان -از جمله عقل و احساس- رویشهای قارچی نیست که هیچ ریشه و بنمایهای در عمق جان انسان نداشته باشد، بلکه همه اینها از نگاه و توجه و دید فرد برآمده و تفاوت آنها ناشی از تفاوت دید و زاویه آن است و همه این زوایا و شناختهای گوناگون زمانی به تعارض میرسد که متعلق به یک عینیت و حقیقت باشد که نتیجه دو زاویه مختلف، دو درک و احساس متفاوت یا متضاد -مثلا عقل و احساس- میشود و چون متعلق به یک حقیقت عینی است در تناقض با هم قرار میگیرد. بنابر این عقل جامع کاملتر میتواند به آن "ریشه شناختی" دسترسی پیدا نموده و این دو مسیر متناقض را در مرتبهای بالاتر -به اندازه ظرفيت وجودی و معرفتی- جمع نموده و از هردو استفاده نماید.
■ اما راه رسیدن به این مرتبه بالاترِ وجودی و عقلی چیست؟
■ قبل از اینکه راه آن را بشناسیم باید بدانیم که چه موانعی برای این مسیر وجود دارد و چه راههایی بنبست است و هرگز به این مقصد نمیرسد. وضعیتهایی که صعود انسان به این قله انسانی را غیر ممکن مینمایند:
۸- در وضعیتی که فرد گرفتار یک تمایل عقلی و احساسی است و این تمایل چنان مستولی بر اوست که قدرت درک و اراده و تحلیل و تامل از او سلب شده امکان فراتر رفتن وجود ندارد. فرد باید در اولین هشیاری خود بتواند از این زندان سنگین تا حدی خود را رها کند که امکان تفکر و تامل برای او وجود داشته باشد. عموما وقتی که افراد به دنبال راه حلی برای این تناقض خود میآیند به این معنی است که از شدت وضعیت کاسته شده و امکان تامل برای آنان وجود دارد.
۹- پس از هوشیاری و امکان تامل، فرد باید قدرت اراده و امکان عدم تسلیم مطلق در مقابل آن تمایلات قبلی -عقل ناقص یا احساس کامل- داشته باشد. اگرچه نباید آن تمایل سرکوب شود اما سرکوب نکردن به معنی تسلیم شدن نیست و مخصوصا قدرت عدم تسلیم باید موجود باشد و فردی که این قدرت را ندارد و دنبال این است که "نیروی بیرونی همچون جرثقیل" او را بیرون بکشد هرگز موفق نمیشود. این قدرت از انتخاب خود انسان برمیخیزد و هیچ دلیل دیگری ندارد. این خود انسان است که باید توانمندی و قدرت مقابله را انتخاب کند و بعد به فرمان عقل خود از این سرکوب دوری کرده و به دنبال راه فراتری برود. بنابر این کسی که عدم "قدرت" و "راحتی تسلیم" یا "لذت بیارادگی" و "عدم رنج و سختی مقابله" را انتخاب کرده امکان گذر از این مرحله را ندارد.
۱۰- کسی که فکر میکند این سختی تناقض و گرفتاری در این تمایل سخت -عقل یا احساس- مختص اوست، دیگران هرگز او را درک نمیکنند، کسی نمیتواند به انسان راه حلی بدهد، آنان که به او پیشنهادی میدهند از سیری و بیمشکل بودن است، نمیتواند وارد این مسیر شود. روشن است که هرچه که وضعیت سختتری گریبانگیر انسان بشود، افراد کمتری توان درک او را دارند و بسیاری از ناصحان از شدت بیدردی به نصیحتهایی میپردازند که غیر از پاشیدن نمک بر زخم انسان مجروح نتیجه دیگری ندارد، اما این غیر از این نگاه است که فرد خود را رنجکشیدهای ببیند که میتواند هر راهحل و برنامهای را به این بهانه زیر سوال ببرد و این را ابزاری کند برای "بیارادگی و بیتصمیمی" و "تسلیم در مقابل وقایع و وضعیت بیرونی و تمایلات درونی" و "فرار از هر راهحل و اقدام".
۱۱- آن که اعتقاد و ایمان خود را به گونهای تنظیم نموده که همه "مشکلات و راهحلها" به موجوداتی فرازمینی و آسمانی و تقدیرات و نظامهای خارج از دسترس انسان بازمیگردد، از دسترسی به این طریق محرم است. تفاوتی ندارد که این عامل ادعایی چه باشد: از نظام سیاسی و اجتماعی و وضعیت اقتصادی و دشمن بیگانه تا دعا و جادو و حتی وجودات مقدس و تقدیرات الهی، همه و همه پس از آنکه عاملیت را از انسان سلب کردند مانع و سد او برای رسیدن به این قله وجودی و معرفتی خوهند بود.
■ چه گامهایی برای رسیدن به این قله فکری و یا شروع سیر به سوی آن باید برداشت؟
۱۲- اولین گام توجه به موانعی که گفته شده و هر مانع دیگری که در اینجا بیان نشده است. درنهایت، فرد باید بتواند تا حدودی برخود مسلط بوده و به این آموزه رسیده باشد که "میتوان به نگاهی بالاتر و جامعتر رسید و راه و قدرت ان در اختیار اوست اگرچه سخت است و به راحتی و سرعت به دست نمیاید" کسی که به این آموزه و حداقل تسلط برخود نرسیده بهتر است وارد این مسیر نگردد.
۱۳- گام بعدی ایجاد فضایی برای توجه و تمرکز کافی، زنده و مستمر برای کنکاش درونی و درک حالات و روحیاتی است که در رابطه با این دوگانگی و حالات متضاد عقل و احساس و در موضوع خاص قرار میگیرد. مقدمات و شرایط این فضا هم درونی است و هم بیرونی و باید فرد در آن فضا و محیط فارغ از همه چیز و در یک تمرکز کافی، منظم و مستمر بتواند حالات احساسی و تمایلات خشک منطقی خود را تعقل و تعمق نموده و ریشهها و بنیاد آن را بشناسد.
۱۴- پس از آن وارد حساسترین گام خواهیم شد: تفکر وجودی و درک آنچه در درون انسان میگذرد و فراتر رفتن از ظاهر احساس و عقل منطقی و پیدا کردن ریشههایی که چه بسا آن ریشهها نیز خود نیازمند واکاوی و ریشهیابی بیشتر و بیشتر باشد. علوم و آموزههای رایج و مکاتب متداول در این گام از بدترین زمینههای انحرافی محسوب میشود و انسان را به سوی کلیشههایی میکشاند که با حقیقت درونی انسان هیچ نسبتی ندارد. درک حقیقت درونی و ریشهیابی صحیح آن همچون مکاشفهای است که فقط در درون و از طریق جوشش آن صورت میگیرد و اگرچه علوم و نظریات و اندیشههای رایج غربی و شرقی میتواند در مراحل قبلی مفید باشد، اما هنگام برامدن این جوشش، کاملا مضر و مانع خواهد بود.
■ برای درک و ریشه یابی احساسی می توان از "روشها و تمرین های نگارشی" و برای تعمق در عقل خشک منطقی میتوان از بحثهای "منطق تحقیق" و "تفکر وجودی" که در نشستهای حکمت نامتناهی انجام شده بهره برد.
۱۵- گام بعدی شاید سرنوشت سازترین گام باشد: 《مراقبه بعد از پیدا شدن اولین نتایج》! درست مانند "حساسیت ادامه ترک اعتیاد بعد از ترک اولیه آن". بلکه این سختتر و پیچیدهتر است و حتی چه بسا انسان نتواند اولین نتایج را متوجه شود و احساس ناکامی و بینتیجه بودن و بیحاصلی نماید. التزام عملی به اولین نتایج میتواند مسیر بعدی را هموار نموده و نتایج دیگری را حاصل نماید. اما انسان به دنبال لذتهای سهل و راحت قبلی است و به انواع بهانهها به آن بازگشت مینماید و نه تنها نتیجه را پایمال میکند بلکه مسیر را ناهموارتر از قبل و خود را خستهتر کرده و اعتماد به نفس خود را از دست میدهد. در عکسالعمل به این خستگی و ماندگی فرد به دنبال دستوراتی است که "مانند جرثقیل" او را کنده و از این وضعیت بیرونی بکشد بدون اعمال اراده و تصمیم و این غیرممکن است. گفته شد که حرکت انسان در این مسیر حرکت ذهنی به تنهایی نیست همانطور که حرکت جوارح و اجبار و سرکوب هم نیست بلکه حرکت و تفکر وجودی است: 《اندیشیدن همراه با همه ظرفیت که برای او ممکن است و التزام به همان مقدار که در توان اوست و مخالفت ارادی و انتخابی نکردن و دنبال فرار نبودن و بهانهای برای استثناهای کوچک پیدا نکردن و در یک کلام عمل کردن به همان مقدار که در توان است》
۱۶- روشن شد که برای رسیدن به قلهای که قرار است عقل و احساس "همگرا" شود چگونه کوچکترین زاویه درونی انسان می تواند سرنوشتساز باشد: ابتدا ریشههایی کلی برای حالات انسان یافت میشود؛ با تعمیق آن به ریشههای جدیتر رسیده و راه برای یافتن ریشهها و آموزههای عمیقی هموار میشود که نگاه کلیتر و کاملتر به یک عینیت به انسان میدهد و به انسان میآموزد که چگونه عمل برتری داشته باشد؛ پس از این نوبت التزام عملی حداقلی است؛ این التزام به درک کاملتر انسان کمک می کند و زمینه را برای تمرین عملی فراهم میکند؛ در اینجا ریزترین مرحلههای گرایش احساسی و عقلی انسان باید مورد مراقبه قرار بگیرد. آنچه که در این مرحله باید تمرین بشود همان ابتدایی ترین توجه انسان به سمت آن عینیت است و "تاخیرهای بسیار اندک" باعث "توقفهای بسیار بزرگ" و حتی "شکست در مسیر" میشود تا چه رسد به بینظمی و عدم استمرار و شلختگی روحی و روانی...
۱۷- اگر گامها منظم و متمرکز و با استمرار برداشته شود، در بسیاری از موارد، انسان در این مرحله متوجه میشود که همه چیز به یک اعتیاد منتهی شده! به عبارت دیگر تمام مقدماتی که ناشی از نحوه نگرش و احساسات همراه و ریشهیابی و هر چیز دیگر در این مسیر هست توسط انسان گذر شده و تنها اعتیاد انسان به یک نگرش ناقص و معیوب منطقی یا احساس لذت انحرافی باقی مانده است. در این صورت هیچ راهی به غیر از همان روشهای ترک اعتیاد در مقابل انسان نیست و باید جُنگی از روشهای آشکار و شفاف و سطحیِ درونی و بیرونی برای جلوگیری از بازگشت انسان به اعتیاد برگزیده شود و آنقدر بر آن ایستادگی کرده تا به نتیجه برسد و اگر در این حالت فرد از اتخاذ داوطلبانه این تصمیمات خودداری کند هیچ راهی برای او نیست مگر اجبار بیرونی! اجباری که گاهی با تدبیرات گروهی و اجتماعی صورت میگیرد و زمانی با مهندسی کائنات...
۱۸- فراموش نشود که آنچه در اینجا توضیح داده شده و به صورت یک فرآیند حتمی و واضح و قابل دسترسی بیان شده، در واقع یک پروسه عمیق انسانی است. پروسههای انسانی فراتر از زمان است و گاهی و برای بعضی به زودی به نتیجه میرسد و زمانی دیرتر و سختتر. چهبسا برای افرادی زمانهای طولانی و سالیان دراز و حتی بخش عمدهای از عمر را دربرگیرد. اما آنچه که مهم است اینکه بازده زود دلیل بر بهتر بودن آن و بالاتر بودن فرد نیست. بلکه اگر فرد قصور و کمکاری در این عمل نداشته باشد، بازده و نتیجه دیرتر، علامتی مثبت و دلیل بر فراتر بودن ظرفیت اوست و نشان از سطح عالیتری از نتایج و وصول به قلههای بلندتر است همانطور که ابتلائات و سختیهای دیگر انسان عموما علامت درجات انسانی بالاتر است.
۱۹- تکرار این نکته مفید است که وقوع اولین مراحل و نتیجه اولین گامها برای بسیاری قابل مشاهده نیست. اولین نگاههای انسان به این امر بعد از درک دوراهی عقل و احساس باعث تابیدن نور به زوایای تاریک وجودی میشود و اولین نتایج گاهی به سرعت حاصل شده و فرد غافل از آن پیوسته خودزنی نموده و سرگردان و حیران به دنبال نتایجی است که در مشت و درون اوست و او نمیبیند و این سرگردانی او را بیشتر و بیشتر میکند.
■ این نقطهای است که برای افرادی همچون مخاطبین حلقه رساله بسیار رخ میدهد و بدون استفاده از ارکان حرکت انسانی قابل معالجه نیست.
■ آنچه که در این جلسه بحث میشود میتواند مبنای یک کار کارگاهی قوی و ارزشمندی همچون جلسات "نگارش به مثابه سلوک" باشد. شرط برگزاری این جلسه این است که فرد یا افرادی داوطلب این باشند که به صورت کیس مطالعاتی موضوع قرار گیرند و محور جلسه کارگاهی باشند.
تکلیف جلسه بیست و چهارم
آیا شما در دوراهی عقل و احساس گرفتار شدهاید؟ چه راهحلی برای این برگزیدهاید؟ آیا راهحل انتخابی شما یکی از سه راهحل اولی گفته شده در چکیده جلسه است؟ آیا به راهحل چهارم (راه مطلوب عقل جامع) فکر کردهاید؟ در راه حل مطلوب عقل جامع مراحل و گامهایی ذکر شده است و دو گام به عنوان حساسترین گام و سرنوشتسازترین گام ذکر شده، آیا اکنون یا در گذشته شما در این مرحله قرار گرفتهاید؟