جستجو
ورود کاربران
3 - فصل دوم کتاب


فصل دوم این کتاب به این موضوع می‌پردازد که معصومین علیهم السلام در روایات از تولد حضرت، برخی ویژگی‌های ایشان، سیری که از زمان ولادت تا ظهور طی می‌شود، و نیز برخی از رخدادهای پس از ظهور خبر داده‌اند. در نگاه نخست، وقتی انسان به این روایات توجه می‌کند، خصوصیات عجیبی به نظر می‌رسد که گاه انسان فکر می‌کند این‌ها تنها امور غیرعادی هستند و صرفاً از حیث اعتقادی قابل توجیه‌اند و چندان با تعقل و نگاه عقلانی نمی‌توان آن‌ها را درک کرد.

اما وقتی انسان با دقت بیشتر و با نگاهی تعقلی به این روایات بپردازد ــ همان رویکردی که در مکتب علامه طباطبایی نسبت به آیات، روایات، معارف دینی، اعتقادات و حتی عبادات رایج است ــ درمی‌یابد که صرف داشتن اعتقاد به یک امر کافی نیست. اعتقاد در جای خود درست و ارزشمند است، اما بدون بررسی عقلی ، معرفتی حقیقی به دست نمی‌آید. حتی در امور عبادی نیز، اعتقاد انسان سر جای خود محفوظ است، اما زمانی ارزش کامل پیدا می‌کند که فرد جدا از باورهای پیشین و پیش‌داوری‌های ناشی از اعتقاد، موضوع را از منظر عقلانی بررسی کند؛ درست مانند کسی که باورهایش را موقتاً کنار گذاشته و بدون پیش‌داوری می‌اندیشد که چه توضیح و چه روالی از جهت عقل ممکن است. این حالت، نه ضد اعتقادات است و نه در برابر آن‌ها، بلکه حالتی خنثی و بدون پیش‌ داوری است که امکان بررسی عقلانی را فراهم می‌آورد.

در ارتباط با امام دوازدهم علیه السلام، ما موظفیم چنین رویکردی داشته باشیم، بلکه حتی ضرورت آن بیش از بسیاری مسائل دیگر است. چرا؟ چون ظهور حضرت و تحقق فرج تنها با افزایش تعقل و بلوغ عقلانی انسان‌ها ممکن خواهد شد. در واقع، بدون درک عقلی، بدون تکمیل تعقل، و بدون رسیدن عقل بشری به کمال، امکان ظهور حضرت فراهم نمی‌شود. افزون بر این، هرگونه عمل و دینداریِ بی‌تعقل، در حقیقت تقلیدی بدون معرفت است. حال آنکه در روایات بارها توصیه شده است که دین‌ورزی باید بر پایه معرفت باشد، زیرا عمل بدون معرفت سودی ندارد. سفارش‌های فراوانی در باب عقل و تفکر شده و در روایات آمده که حتی اگر مردم به کارهای نیک، ارزشمند و عبادت خداوند روی بیاورند، شما باید این کارها را با پشتوانه عقل و معرفت انجام دهید.

این همان چیزی است که در جامعه ما گاه فراموش می‌شود. ما تصور می‌کنیم اگر به سراغ تعقل برویم، ناشی از ضعف ایمان است، یا اینکه صرف تقلید را دلیل ایمان می‌دانیم. حال آنکه حقیقت برعکس است: دستورات دینی کاملاً منوط به تعقل‌اند، تکامل انسان تنها با تعقل امکان‌پذیر است، و دیانت نیز با تعقل به کمال می‌رسد.

در مورد حضرت علیه السلام، نکته مهم آن است که ما در هر زمان باید حجتی داشته باشیم. در جلسه پیش، بحث عقلانی این موضوع را توضیح دادیم و روشن کردیم که این امر چه معنایی دارد و چگونه امری بدیهی و روشن است. اگر نگاه درستی داشته باشیم، درمی‌یابیم که این مسئله نه تنها از حیث اعتقادی، بلکه کاملاً از جنبه عقلانی قابل درک و پذیرش است.

در ارتباط با حضرت علیه السلام ، روایات در ابتدا نوید تولد ایشان را می‌دهند و سپس بیان می‌کنند که پس از تولد مدتی پنهان می‌شوند. حدود شش سالگی دوباره ظاهر می‌گردند و پس از آن برخی وقایع رخ می‌دهد تا اینکه غیبت طولانی آغاز می‌شود. این مسائل نیاز چندانی به بررسی عقلی اولیه ندارند، زیرا منحصر به ایشان نیستند و در باورهای دینی نمونه‌های مشابهی وجود دارد. برای مثال، حضرت عیسی علیه‌السلام بدون پدر متولد شد و در کودکی، بنا به تصریح قرآن، سخن گفت. این امر خلاف عقل نیست؛ هرچند بیشتر انسان‌ها در طفولیت توان سخن گفتن ندارند، اما دلیلی ندارد که همیشه همین روال حاکم باشد. همان‌طور که در جهان بسیاری امور به‌صورت طبیعی رخ می‌دهد، ولی گاه استثنائاتی وجود دارد. همین‌طور مسئله عمر طولانی نیز در مورد انبیا پیشین مطرح بوده و از نظر علمی نیز هیچ مانعی ندارد. این‌گونه نیست که علم تجربی ثابت کرده باشد انسان حتماً باید در صد، دویست یا سیصد سالگی از دنیا برود. برای مقایسه، آتش عمری محدود دارد و پس از پایان سوخت خاموش می‌شود؛ ادامه یافتن آن بدون سوخت غیرعادی است. اما درباره عمر انسان، چنین قاعده قطعی علمی وجود ندارد و بنابراین عمر طولانی منافاتی با علم ندارد. همان‌گونه که سخن گفتن کودک در خردسالی نیز هیچ منع علمی ندارد، فقط غالب انسان‌ها چنین نیستند.

بنابراین، این بخش‌ها چندان نیازمند تحلیل عقلی نیستند و صرفاً به اخبار و روایات متکی‌اند. اما موضوع غیبت طولانی حضرت نیز چندان عجیب نیست، زیرا هیچ ضرورتی وجود ندارد که هر انسانی که به دنیا می‌آید، لزوماً برای همگان آشکار باشد. از نظر عقلی نیز این امر کاملاً معقول است که فردی پنهان بماند.

اما مسیر تاریخی و اجتماعی جهان در ارتباط با فردی که صاحب فضایل است، یعنی خاندان اهل‌بیت علیهم السلام، اهمیت ویژه‌ای دارد. این خانواده همواره درگیر قدرت‌ها، ثروتمندان، حکام و جریان‌های حاکم بر جامعه بودند. دلیل این امر هم روشن است: آن‌ها در پی احیای مکتب ومرام و ارزش‌های اصیل بودند و مخالفانشان، که در حکومت‌های سیاسی، فرهنگی، دینی و علمی نفوذ داشتند، ادامه حیات آنان را به زیان خود می‌دانستند. از این‌رو، هیچ‌یک از ائمه علیهم‌السلام بیش از شصت‌وپنج سال عمر نکردند و همگی پیش از رسیدن به سنین بالاتر از دنیا رفتند. هرچه در طول تاریخ اعتبار و نفوذ فکری، سیاسی و معرفتی این خاندان بیشتر می‌شد، فشارها و مخالفت‌ها نیز افزون‌تر می‌گشت. اگرچه در مقاطعی مانند زمان امام باقر و امام صادق علیهماالسلام فرصت‌های علمی و اجتماعی بیشتری فراهم شد، اما در دوره‌هایی دیگر فشار شدیدتر بود؛ مثلاً امام کاظم علیه‌السلام سال‌ها در زندان به‌سر برد و امام عسکری علیه‌السلام تمام زندگی خود را در حصر و در پادگان نظامی گذراند. در چنین شرایطی طبیعی بود که امام بعدی اگر آشکار می‌بود، فوراً کشته می‌شد و ناگزیر به پنهان‌زیستی می‌گردید. این امر در تاریخ به‌روشنی قابل مشاهده است.

با گذشت صدها و هزاره‌ها، مسیر جامعه بشری به‌سوی فساد و تباهی بیشتر حرکت کرده است. هرچه امکانات، رفاه و ابزارهای پیشرفته‌تر پدید آمده، بیشتر در اختیار انسان‌های فاسد قرار گرفته تا انسان‌های صالح. در نتیجه، قدرت فاسدان ده‌ها برابر بیشتر از نیکان شده است. برای نمونه، امروز گروه‌های مقاومت در برابر صهیونیسم با سختی فراوان به سلاح و امکانات دست می‌یابند، در حالی که دشمنانشان با ثروت‌های کلان، خرید دانشمندان و تکنولوژی، به آسانی دسترسی کامل دارند. این طبیعت جهان است: پیشرفت ابزارها بیشتر در خدمت فاسدان قرار می‌گیرد تا اهل حق.

البته هرچه پیش می‌رود، مردم بیشتری حقیقت قضایا را درک می‌کنند، اما این آگاهی به حدی نیست که بتواند بر قدرت فاسدان غلبه یابد. حاکمان جهان، با بهره‌گیری از رشد عقلانیت بشری، نظریه‌پردازی‌ها و مکاتب فکری را نیز به خدمت توجیه اقدامات خود می‌گیرند. ابزارهای فکری همچون دین، دموکراسی، مبارزه با تروریسم یا حتی هولوکاست به‌عنوان بهانه‌هایی برای سرکوب مردم عادی و کشتار به‌کار می‌روند. نمونه روشن آن، حمله به مردم بی‌دفاعی است که در صف غذا ایستاده‌اند و بی‌هیچ دلیل کشته می‌شوند، و با این حال حکام جهان سکوت می‌کنند یا اقدامات را توجیه کرده و معترضان را «طرفدار تروریسم» می‌نامند.

به این ترتیب، جامعه بشری در دو مسیر موازی پیش می‌رود: از یک سو عقلانیت و معرفت بشر افزایش می‌یابد و انسان‌ها عاقل‌تر می‌شوند، و از سوی دیگر حاکمان فاسد با ابزارهای پیشرفته‌تر، چه فکری و چه مادی، سلطه خود را گسترش می‌دهند. اما زمانی فرا می‌رسد که تعقل بشر آن‌چنان نیرومند شود که امکان غلبه اهل حق و عقلا بر فاسدان فراهم گردد. در آن هنگام قیام‌کننده‌ای جهانی ظهور خواهد کرد و قیام او به پیروزی فراگیر می‌انجامد. او و پیروان حق‌طلبش فساد و ظلم را از ریشه برخواهند کند و جهان به مرتبه‌ای از تکامل خواهد رسید که پیش‌تر هرگز امکان‌پذیر نبوده است.

این همان سیر کلی تاریخ است که حتی در برخی مباحث حکمت نیز مستقل از روایات توضیح داده شده است؛ از جمله در جلسه‌ای با عنوان «جریان فضیلت به کجا می‌رود» این موضوع به‌طور عقلانی شرح داده شده و هیچ استنادی به سنت اسلامی و شیعی صورت نگرفته است. بر اساس عقل، این مسیر تاریخ طبیعی و قطعی است. البته جزئیات این حوادث را تنها از روایات می‌توان دریافت، اما کلیت و چارچوب اصلی آن کاملاً عقلانی و قطعی است.

نوید به منجی و نجات نهایی نیز اختصاص به شیعه ندارد؛ همه فرق اسلامی، ادیان دیگر مانند مسیحیت و یهودیت، و حتی بسیاری از مکاتب غیرالهی و سکولار(بدون اندیشه الهی) بر این باورند که تاریخ بشر به نقطه نهاییِ رهایی و عدالت می‌رسد. در روایات اسلامی آمده است که اکمال دین با امام دوازدهم تحقق می‌یابد و ویژگی‌های انبیای گذشته در ایشان جمع است:

"علیه كَمَالُ مُوسَى وَ بَهَاءُ عِيسَى وَ صَبْرُ أَيُّوبَ "

خصوصیاتی که انبیا مختلف داشتند در منجی آخرالزمان موجود است. این به‌سبب تکاملی است که در آن زمان برای ایشان امکان ظهور می‌یابد؛ امکانی که برای پیشینیان فراهم نبود. ائمه علیهم السلام کلهم نور واحد اما موقعیت‌های مختلف شرایط متفاوتی را برای آن‌ها ایجاد کرد و هر کدام در یک جنبه خاصی امکان ظهور و جلوه‌ای پیدا می‌کنند که مختص خودشان است.

برای نمونه، امام حسین علیه‌السلام در شرایطی قرار گرفت که مرتبه‌ای خاص از شهادت و مصیبت ویژه‌ای بر او واقع شد و همین امر فضیلتی منحصر به و کمال خاصی برای او داشته که برای بقیه ائمه علیهم السلام به وجود نیامده چون شرایطش نبوده. آن نور و استعداد و فعلیت درونی را داشتند اما این بیرونی نشده. امام حسن علیه‌السلام به دلیل شرایط، ناگزیر از صلح گردید. به همین ترتیب، امام دوازدهم در موقعیتی قرار خواهد گرفت که امکانی پیدا می‌کنند که برای بقیه نیست.

پیش از ظهور، فساد و تباهی به اوج خود خواهد رسید، تا جایی که فجایعی رخ می‌دهد که در طول تاریخ بی‌سابقه بوده است؛ همچون کشتار جمعی مردم بی‌دفاع در صف‌های غذا. روایات نیز به همین شرایط اشاره کرده‌اند:

"سَيَذِلُّ فِي زَمَانِهِ أَوْلِيَائِي وَ تَتَهَادَوْنَ رُءُوسَهُمْ كَمَا تُتَهَادَى رُءُوسُ اَلتُّرْكِ وَ اَلدَّيْلَمِ فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ خَائِفِينَ مَرْعُوبِينَ وَجِلِينَ تُصْبَغُ اَلْأَرْضُ بِدِمَائِهِمْ وَ يَفْشُو اَلْوَيْلُ وَ اَلرَّنِينُ فِي نِسَائِهِمْ "

کسانی که اهل حق هستند در ترس و فشار قرار می‌گیرند، خونشان بر زمین ریخته می‌شود و آتش می‌گیرند و خانواده‌هایشان دچار سختی و رنج می‌شوند و تحمل شرایط برایشان سخت می‌شود.

اما مرتبه ا یمانشان با دیگرانی که در راحتی و رفاه بودند متفاوت است. أُولَئِكَ أَوْلِيَائِي حَقّاً ...

این‌ها حقیقتا اولیا من هستند.

در روایت دوم:

"نَظَرَ مُوسَى فِي اَلسِّفْرِ اَلْأَوَّلِ إِلَى مَا يُعْطَى قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ "

حضرت موسی علیه‌السلام با مشاهده اخبار این منجی در کتاب آسمانی‌اش آرزو کرد که او همان باشد، اما پاسخ شنید که این مقام ویژه فرد دیگری است. بار دیگر این تقاضا را کرد باز هم جواب منفی شنید.

"ثمَّ نَظَرَ فِي اَلسِّفْرِ اَلثَّالِثِ فَرَأَى مِثْلَهُ فَقَالَ مِثْلَهُ فَقِيلَ لَهُ مِثْلُهُ"

دوباره همان سوال وجواب تکرار شد، او دلش می‌خواست به این مرتبه برسد( هر کسی می‌خواهد) اما دیگران می‌دانستند که این مختص یک فرد خاص است که در این مرتبه این امکان را پیدا می‌کند و حضرت موسی هنوز این مقدار را اطلاع نداشتند.

روایت سوم:

"كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً "

قبل از ظهور حضرت، دنیا پر از فساد می‌شود و سپس با آمدن حضرت یکباره اصلاح می‌گردد. بلکه دنیا به مرحله‌ای می‌رسد که امکانات تعقلی و ظرفیت‌های بشری رشد کرده است؛ آن‌گاه حضرت که ظهور می‌کند، موفق می‌شود. وقتی موفق می‌شود، دنیا را از ظلم و جرم پاک می‌کند. پس از آن، مرتبه‌ای پدید می‌آید که دیگر شک و تردید کمتر، یا حتی برطرف می‌شود.

هرچه به آخرالزمان نزدیک‌تر می‌شویم، امکان درک بیشتر می‌شود. حال اگر کسی از این ظرفیت‌ها استفاده نکند، در نهایت شقاوت قرار می‌گیرد، و اگر کسی استفاده کند، در نهایت هدایت به تناسب ظرف خودش نصیبش خواهد شد. در طول تاریخ، حقایق هرچه پیش‌تر آمده‌اند روشن‌تر شده‌اند.

برای مثال، ما امروز امیرالمؤمنین علیه السلام را حقیقتی می‌دانیم که کمتر کسی در آن تردید می‌کند، مگر آنکه در فضای خاصی باشد؛ مثلاً عده‌ای بر اثر شرایط خاص سخنانی بگویند تا این تصور ایجاد شود که در دولت امیرالمؤمنین علیه السلام هم فساد بوده است.( حرف‌هایی که اخیرا زده می‌شود!) این موارد بیشتر برای توجیه کارهای خودشان مطرح می‌شود و شرایط خاصی دارد. اما در حالت طبیعی، پیش از امام اگر کسی می‌خواست در امیرالمؤمنین علیه السلام شک کند، این نشان از شقاوت بسیار داشت.

با این حال، در زمان خود امیرالمؤمنین علیه السلام ، در جنگ صفین، با اینکه ایشان در برابر معاویه ایستاد، بسیاری از بزرگان دچار تردید شدند؛ از جمله «ذوالشهادتین» که پیامبر(ص) شهادت او را در جایی که دو شاهد لازم بود به‌جای دو نفر پذیرفته بود. چنین فرد موثقی ابتدا در جنگ صفین تردید داشت، اما پس از شهادت عمار یاسر و استناد به روایت نبوی « تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ »، حق را شناخت، به حضرت پیوست و در رکاب ایشان شهید شد. این نشان می‌دهد که حقایق در طول تاریخ پیوسته روشن‌تر می‌شوند.

زمان حضرت مهدی(عج) دیگر به چنان درجه‌ای از روشنی می‌رسد که افراد اهل هدایت سرگردان نمی‌مانند؛ برخلاف دوران‌های گذشته که برخی در میانه راه می‌ماندند. در آن زمان، متوسط‌ها نیز یکسره به سمت حق می‌روند و به مرحله کمال لازم نزدیک می‌شوند. برکات زمین آشکار می‌گردد، نابینا بینا می‌شود، بیمار شفا می‌یابد، و برکاتی حاصل می‌شود که پیش از آن نبوده است.

روایت چهارم و پنجم نیز تقریباً در همین مضمون است.

در روایت ششم نقل شده که امیرالمؤمنین(ع) در اندیشه بود و نگاهش به زمین بود. وقتی علت پرسیده شد، فرمود به مولود آخرالزمان، یازدهمین از فرزندانم، می‌اندیشم؛ او که زمین را پر از عدل و داد می‌کند و غیبتی دارد که مردم در آن سرگردان می‌شوند؛که در این دوران سرگردانی و حیرت برخی هدایت و برخی گمراه می‌شوند، به تناسب انتخاب‌های خود.

در همین روایت آمده که سوال می‌کنند آیا چنین چیزی ممکن است؟

ایشان می‌فرمایند همان‌گونه که اصل خلقت او قطعی است، دیگر امورش نیز قطعی است. اصبغ، از یاران خاص حضرت، وقتی این سخن را شنید، دریافت که عمق این علم بسیار فراتر از درک ماست.

در ادامه حضرت می‌فرماید: در زمان غیبت، کسانی به این مرتبه می‌رسند و کسانی پس از ظهور با حضرت همراه می‌شوند؛ آنان «خیار» و «ابرار» این امت‌اند. وقتی پرسیده شد پس از ظهور چه خواهد شد، فرمود:

"ثُمَّ يَفْعَلُ اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ ، فَإِنَّ لَهُ إِرَادَاتٍ وَ غَايَاتٍ وَ "

خداوند اراده‌هایی دارد و غایاتی که تحقق می‌یابد. همان‌گونه که در قرآن فرمود:

"وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ"(قصص:۵)

این اراده‌ها از آغاز بوده است، اما تحقق آنها از طریق اسباب و علل تاریخی صورت می‌گیرد. اگر قرار بود خدا بی‌واسطه عمل کند، اصلاً آدم را به زمین نمی‌آورد. انسان به زمین آمد تا مسیر انتخابی خود را بپیماید:

"كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ "( اسرا:۲۰) هرکس هر مسیری که می‌رود خدا به او کمک می‌کند.

بنابراین، آنچه بشر در طول تاریخ تجربه می‌کند، همه در راستای این اراده الهی است، و در نهایت، هنگام ظهور روشن می‌شود که چرا خداوند چنین کرده است.

در روایت دیگری، امیرالمومنین علیه السلام به حضرت به امام حسین علیه السلام می‌فرماید: از نسل این فرد کسی خواهد آمد که همنام پیامبرصلی الله و شبیه او در خلق و خُلق است. هنگامی که مردم را غفلت فراگیرد، او خروج می‌کند. خروج او امری حتمی است.

"لَوْ لَمْ يَخْرُجْ لَضُرِبَتْ عُنُقُهُ"

این اشاره دارد که خروج حضرت یک امر دل به خواه و اختیاری نیست و بسیار حساب شده و دقیق است. حتی اگر یک لحظه تأخیر شود، خلاف نظام الهی خواهد بود؛ همان‌گونه که قرآن درباره پیامبر صلی الله می‌فرماید: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏(نجم:۳) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى(نجم:۴) ‏.پیامبر هیچ چیزی را تغییر نمی‌دهند حتی یک کلمه و همه این‌ها عین وحی است.

اهل آسمان نیز بیش از اهل زمین منتظر این خروج‌اند؛ زیرا فساد زمین را بیش از ما می‌بینند. از همان آغاز خلقت، وقتی خداوند فرمود: «انی جاعل فی الارض خلیفة»، ملائکه گفتند: «أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء؟» و خداوند فرمود: «انی أعلم ما لا تعلمون». پس آنا ن از ابتدا نگران بودند و اکنون نیز بیش از ما انتظار می‌کشند. و وقتی حضرت خروج می‌کنند "يَفْرَحُ لِخُرُوجِهِ أَهْلُ اَلسَّمَاءِ وَ سُكَّانُهَا" همگی خوشحال می‌شوند.

در روایت هشتم آمده است که وقتی امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد، بسیاری به او اعتراض کردند؛ همان‌گونه که امروز نیز درباره جنگ یا صلح هر کس نظری می‌دهد و خود را عالم می‌پندارد. این اعتراض‌ها حتی در زمان امام معصوم نیز وجود داشته، چه برسد به دوران غیبت.

روایت هشتم: اینکه امام حسن علیه السلام وقتی با معاویه صلح می‌کند، خیلی‌ها به ایشان اعتراض می‌کردند. مثل همین حالا که عده‌ای می‌گویند باید جنگ بشود و عده‌ای می‌گویند باید صلح بشود؛ هر کسی برای خودش نظری دارد و در این نظر هم فکر می‌کند علامه و عالم است. آن زمان جلوی امام معصوم هم همین‌طور بوده، تا چه برسد به زمان غیبت. حتی در بعضی جاها اعتراض‌ها آن‌قدر شدید بوده که بعضی از بزرگان صحابه ــ که یکی از آن‌ها از شهدای کربلاست، تا جایی که یادم هست ــ نزد حضرت می‌آید و می‌گوید: «السلام علیک یا مذلّ المؤمنین»؛ ای کسی که باعث ذلت مؤمنین شدی!!!

بعد حضرت وقتی این ملامت‌ها را می‌بیند، می‌فرماید:
ویحکم! ما تدرون ما عملتُ؛
وای بر شما! اصلاً می‌فهمید من چه کار می‌کنم؟!
"وَ اَللَّهِ اَلَّذِي عَمِلْتُ خَيْرٌ لِشِيعَتِي مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ اَلشَّمْسُ"

یعنی: کاری که من انجام دادم برای شیعیانم از هر چیزی که خورشید بر آن طلوع و غروب کند بهتر است. و ادامه می‌دهند:

"عَلِمْتُمْ أَنَّهُ مَا مِنَّا أَحَدٌ إِلاَّ وَ يَقَعُ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِطَاغِيَةِ زَمَانِهِ إِلاَّ اَلْقَائِمُ اَلَّذِي يُصَلِّي خَلْفَهُ رُوحُ اَللَّهِ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ"

یعنی هیچ‌کس نیست مگر آنکه ناگزیر می‌شود بیعتی با طاغوت زمانش بکند، مگر آن دوازدهمی؛ که او نه تنها چنین نیست، بلکه بیعتی بر او نخواهد بود، و هنگامی که ظهور کند، حضرت عیسی پشت سر او نماز می‌گزارد. سپس توضیح می‌دهد:

"اِبْنُ سَيِّدَةِ اَلْإِمَاءِ"
فرزند بهترین برده، بهترین کنیز.

(و مادر حضرت کنیز بود که در جنگ یا شرایطی گرفته شده بود.) بعد به طول عمر و برخی مختصات دیگر که در روایت ذکر شده، اشاره می‌فرمایند. روایت نهم نیز همین مطالب را دارد و چیز جدیدی در آن دیده نمی‌شود.

روایت دهم: ابوحمزه ثمالی از قول امام سجاد نقل می‌کند که حضرت در تفسیر دو آیه ــ که آیه دوم
«وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»(زخرف:۲۸) است ــ می‌فرماید: این «عَقِب» همان نسل امام حسین علیه‌السلام است که تا روز قیامت ادامه پیدا می‌کند و امام قائم غائب هم از همان نسل است.

آن حضرت دو غیبت دارد؛ یکی کوتاه‌تر و یکی طولانی‌تر. غیبت نخست، در واقع شش سال و شش ماه و شش روز است که ظاهراً از دوران تولد تا زمان پیدایش اولیه بوده (نه غیبت صغری). و غیبت دوم آن‌قدر طولانی می‌شود که اکثر کسانی که قائل هستند، دچار تردید می‌گردند.

"فَلاَ يَثْبُتُ عَلَيْهِ إِلاَّ مَنْ قَوِيَ يَقِينُهُ، وَ صَحَّتْ مَعْرِفَتُهُ وَ لَمْ يَجِدْ فِي نَفْسِهِ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْنا، وَ سَلَّمَ لَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ"
کسی که در عمل به مرتبه خاصی رسیده باشد؛ و درک معارفش کامل شده باشد. معارف با تقلید خالی حاصل نمی‌شوند، بلکه باید با تعقل و عمل همراه باشند. انسان باید عقلش را به کار بیندازد و به آنچه درک می‌کند، عمل خوب انجام دهد. این، بنیانی قوی در وجود انسان ایجاد می‌کند.

همراه با این، انسان باید عادت کند جاهایی که گرفتار چیزهای بی‌ارزش و هواهای بیهوده می‌شود، به آن‌ها بها ندهد. وقتی چنین باشد، نفس او آماده می‌شود. این نفسِ آماده از طریق تعقل ــ در درجه اول تعقل همراه با عمل، که مهم‌ترین است ــ شکل می‌گیرد.

اما موانعی در وجود انسان هست. اگر این موانع برطرف نشود، نفس انسان همیشه بهانه‌گیر می‌شود، چیزی پیدا می‌کند تا قضیه را خراب کند. کسی که موانع خودش را برطرف می‌کند، حالتی در او پیدا می‌شود که امام در اینجا ذکر می‌کنند:

"لَم یَجِد فی نَفسِه حَرَجاً مِمّا قضینا"

یعنی از آن ناحیه حقیقت نامتناهی حالتی برای انسان حاصل می‌شود که نمی‌خواهد بی‌دلیل آن را بر هم بزند. این غیر از درک و فهمی است که انسان در طول زمان با سؤال و فهم به دست می‌آورد. آن مسیر، مسیر تعقل است. انسان باید پیش برود، همه‌چیز را درک کند تا معرفت این‌گونه حاصل شود. این غیر از حالتی است که بعد از درک، شروع کند به بی‌تفاوتی به آن.

روایت یازدهم: بعد از ظهور حضرت، اگر کسی همچنان در حالت شک و تردید بماند، این غیر از شکی است که الان هست. اکنون ممکن است کسی شک داشته باشد و در این امر معذور باشد، زیرا حقیقت درک آن سخت است. اما آن زمان که همه‌چیز آشکار می‌شود، دیگر اگر کسی مخالفت کند، رستگار نخواهد بود.

روایت دوازدهم: محمد بن زیاد الازدی از امام کاظم نقل می‌کند که درباره آیه‌ی أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً (لقمان:۲۰) فرمودند: نعمت ظاهر، امامِ ظاهر است؛ امامی که در میان مردم حاضر بوده و در قید حیات، دسترس‌پذیر. این یک نعمت آشکار است، هر کس می‌توانست به او مراجعه کند. اما نعمت باطنی چیست؟ امامِ غایب. این نعمتی است که در دسترس نیست و انسان وقتی ذهنش مشغول زندگی روزمره شود، باید اندکی باطنی‌مسلک ــ به معنای درستش، نه معنای منفی ــ باشد تا بتواند به آن دست یابد. اگر تنها به ظواهر عالم اکتفا کند، ذهن و وجودش به سمت این نعمت امامت نمی‌رود.

انسان باید از ظاهر زندگی روزمره فاصله بگیرد. آنگاه حضرت می‌فرماید:
"يَغِيبُ عَنْ أَبْصَارِ اَلنَّاسِ شَخْصُهُ وَ لاَ يَغِيبُ عَنْ قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ ذِكْرُهُ "

ظاهر او را مردم نمی‌بینند، اما مؤمن کسی است که از زندگی روزمره فاصله گرفته، به نفس خود توجه کرده، از فضای عادی گذشته و قلبش یاد و ذکر می‌کند مقام امامت را. این اشتباه است که انسان امامت را به ظواهر دنیا و چند عبادت ظاهری محدود کند. وجودِ مؤمن چیزی بالاتر را می‌بیند و قلبش ذکر حضرت را دارد.

سپس آمده است:
"هُوَ اَلثَّانِي عَشَرَ مِنَّا يُسَهِّلُ اَللَّهُ لَهُ كُلَّ عَسِيرٍ"
جریان خلقت به نوعی می‌رسد که هر چیز سختی برای او راحت می‌شود.
"وَ يُذَلِّلُ لَهُ كُلَّ صَعْبٍ "
هر مسئله صعب و سختی برای او هموار می‌شود.
"وَ يُظْهِرُ لَهُ كُنُوزَ اَلْأَرْضِ ٍ"
جهان و کائنات در مقابل او همراه می‌شوند و گنج‌های زمین آشکار می‌شود.
"وَ يُقَرِّبُ لَهُ كُلَّ بَعِيدٍ"
و هر چیزی که الان فکر می‌کنیم خیلی بعید هست. ممکن می‌شود.
"وَ يُبِيرُ بِهِ كُلَّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ"
و هر آدم جبار و سرکشی به دست او از بین می‌رود.
"وَ يُهْلِكُ عَلَى يَدِهِ كُلَّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ"
لشگرشیطان که از دسترس مومنین خارج است به دست او هلاک می‌شود.

روایت سیزدهم: از دِعبل خزاعی نقل شده است. او شاعر بزرگی بود و معصومین به او توجه داشتند. حالات و اشعار خاصی داشت.
دعبل به هروی می‌گوید که من به امام رضا علیه‌السلام قصیده‌ای خواندم:
"مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاَوَةٍ "
جاهایی که محل تعلیم و تلاوت آیات بود، اما الان از تلاوت خالی شدند، خانه‌های اهل‌بیت و دوستانشان در اثر قتل و تبعید و حصر، ویران گشت.
"وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ اَلْعَرَصَاتِ"
جایی که منزل وحی بوده ولی الان نیست...
"خُرُوجُ إِمَامٍ لاَ مَحَالَةَ خَارِجٍ يَقُومُ عَلَى اِسْمِ اَللَّهِ وَ اَلْبَرَكَاتِ يُمَيِّزُ فِينَا كُلَّ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ وَ يَجْزِي عَلَى اَلنَّعْمَاءِ وَ اَلنَّقِمَاتِ"
حالات امام قائم عجل الله را گفتم.

حضرت رضا علیه‌السلام با شنیدن این اشعار بسیار گریست.
الَ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا خُزَاعِيُّ نَطَقَ رُوحُ اَلْقُدُسِ عَلَى لِسَانِكَ بِهَذَيْنِ اَلْبَيْتَيْنِ

سپس سر بلند کرد و فرمود: این دو بیت را روح‌القدس به زبان تو جاری کرده است. سپس امام فرمودند:
"مَنْ هَذَا اَلْإِمَامُ وَ مَتَى يَقُومُ "
بعد فرمود: «آیا می‌دانی این امام کیست و چه زمانی خروج می‌کند؟»
دعبل گفت: نمی‌دانم.
حضرت فرمود:

فَقَالَ يَا دِعْبِلُ اَلْإِمَامُ بَعْدِي مُحَمَّدٌ اِبْنِي وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ اِبْنُهُ عَلِيٌّ وَ بَعْدَ عَلِيٍّ اِبْنُهُ اَلْحَسَنُ وَ بَعْدَ اَلْحَسَنِ اِبْنُهُ اَلْحُجَّةُ اَلْقَائِمُ اَلْمُنْتَظَرُ فِي غَيْبَتِهِ اَلْمُطَاعُ فِي ظُهُورِهِ وَ لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ اَلدُّنْيَا إِلاَّ يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اَللَّهُ ذَلِكَ اَلْيَوْمَ حَتَّى يَخْرُجَ فَيَمْلَأَهَا عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً

حضرت می‌فرمایند: وقتی مرتبه به آن مرتبه‌ای می‌رسد که انسان‌ها و بشریت آماده می‌شوند و عقل و انتظار و ناامیدیشان از این جهان به حدی می‌رسد که امکان ظهور حضرت هست، همه کائنات با او همراه می‌شوند.اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خدا آن روز را چنان طولانی می‌کند تا او قیام کند و کار را تمام کنند.

روایت چهاردهم: از حضرت عبدالعظیم (مدفون در ری) نقل شده است. ایشان نیز همین مطالب را فرمود و برای نمونه به داستان حضرت موسی اشاره کرد که برای گرفتن آتشی رفت و در همان بازگشت به پیامبری مبعوث شد. حضرت فرمود: کار امام دوازدهم هم چنین است؛

«یُصلِحُ أمرَهُ فی لیلةٍ»؛
در یک شب امرش اصلاح می‌شود.

روایت پانزدهم، شانزدهم و هفدهم: موسی بن جعفر بغدادی (از اصحاب امام عسکری) نقل می‌کند که امام عسکری فرمود:

كَأَنِّي بِكُمْ و قَدِ اِخْتَلَفْتُمْ بَعْدِي فِي اَلْخَلَفِ مِنِّي

من گویا می‌بینم که بعد از من درباره جانشینم اختلاف خواهید کرد. کسی که منکر او شود، گویا همه انبیا را انکار کرده، و کسی که ایمان بیاورد، گویا به همه ایمان آورده است.

این نشان‌دهنده اهمیت موضوع است. ظاهر حدیث می‌تواند مربوط به همان زمان بعد از امام عسکری باشد که بعضی شیعیان دچار مشکل شدند، یا کامل‌تر باشد و به اهمیت تاریخیِ موضوع اشاره داشته باشد. در هر حال، نشان می‌دهد که در مسیر حرکت بشر و افزایش تعقل، حقایق روشن می‌شوند و تردیدها دیگر از جنس تردیدهای گذشته نخواهند بود.

همان‌گونه که تردید درباره امیرالمؤمنین علیه‌السلام در زمان خودش متفاوت بود با شکی که ممکن است اکنون کسی داشته باشد( مثلا تردیدی که کسی در صفین داشته). یا در زمان پیامبر صلی الله عده زیادی دچار تردید می‌شوند و از خاندان اهل بیت فاصله می‌گیرند، آن زمان حقیقت به روشنی امروز نبود، اما اگر الان کسی در مورد امیرالمومنین علیه السلام تردید داشته باشد خیلی قابل قبول نیست.


فایل ها :


بر آستان خِرَد (۲)

سلسلهٔ دوم


بحث :

1 - 1404-05-26 گفت‌وگو مشاهده فایل ها :

آخرین جلسات برگزار شده ؟
60 - ...
1404-08-06
نگارش برای انتخاب
59 - ...
1404-07-29
نگارش برای انتخاب
58 - ...
1404-07-22
نگارش برای انتخاب
57 - ...
1404-07-15
نگارش برای انتخاب
کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب این سایت تنها با کسب مجوز مکتوب امکان پذیر است.
با ما در شبکه های اجتماعی