داستان حضرت موسی(ع) و حضرت خضر (ع) در قرآن کریم، داستانی است دربارهی اهمیت احاطهی علمی و معارفی که انسان در مسیر حرکت خود بهسوی بینهایت باید به دست آورد، و اینکه چگونه باید آمادگی و ظرفیت لازم برای دریافت این معرفت را پیدا کند. این داستان نشان میدهد موانع یا بسترهای لازم برای رسیدن به چنین احاطهی علمی چیست و انسان چگونه باید در این مسیر گام بردارد. تفاوتی که میان حضرت موسی(ع) و حضرت خضر(ع) وجود دارد، در حقیقت مربوط به زمانی است که حضرت موسی(ع) هنوز به مرحلهی نبوت نرسیده و در حال آمادهشدن برای آن است. در این مرحله، تعلیم او تعلیمی الهی است؛ چراکه تعلیم انبیاء را خداوند خود بر عهده میگیرد و آنان را مستقیماً تعلیم میدهد تا برای مقام نبوت آماده شوند. حضرت موسی(ع)، که از پیامبران اولوالعزم است، نیز باید این تعلیمات الهی را بگذراند؛ مانند دورههای آموزشیای که برای انسانها در نظر گرفته میشود. در این مسیر، خداوند او را به سوی معلمی میفرستد که از جانب خود مأمور شده است تا حضرت موسی (ع) را تعلیم دهد. این همان تفاوتی است که قرآن میان حضرت موسی (ع) و حضرت خضر (ع) نشان میدهد؛ تفاوتی در حدی عمیق که حتی ایشان با آنکه کلیمالله و از انبیای بزرگ است، نمیتواند اعمال و رفتار حضرت خضر(ع) را در آن مقام خاص درک یا تحمل کند.
این تفاوت، اثر احاطهی علمی و تفاوتِ معارفِ انسان است؛ زیرا این معارفاند که انسان را در مسیر رشد پیش میبرند، نه صرفِ عمل. عمل باید به معرفت تبدیل شود.
اما موانع این مسیر چیست و چگونه بستر برای معرفت آماده میشود؟
انسان هنگامی که میخواهد به سوی معرفت حرکت کند، در حقیقت ظرف وجودیاش آماده است. این ظرف، بسیار بزرگتر و پذیراتر از آن چیزی است که ما بهطور معمول در آن ریختهایم. مانع چیست؟ مانع، همان دانستههایی است که انسان خیال میکند دانش است، اما در واقع توهم دانایی است. این تصورِ «من میدانم»، همین اندیشهها و حرفهایی که انسان در ذهن و زبان خود دارد، نمیگذارد حقیقتِ معرفت در آن ظرف جای گیرد؛ در حالیکه ظرف آماده است.
وقتی حضرت موسی (ع) مأمور میشود که به سوی حضرت خضر(ع) برود، در واقع ظرف وجودیاش آماده است و خود نیز ارادهی حرکت دارد؛ میخواهد از او چیزی بیاموزد. اما مانع چیست؟ همان دانشهای پیشین اوست و اینکه برای آنها ارجحیت قائل است، در حالیکه باید چیزی تازه بیاموزد. این وضعیت، مخصوص حضرت موسی(ع) نیست؛ بلکه حالِ همهی انسانهاست. اصلِ آمادگی در این مسیر، با کلمهی پربرکتِ «ندانستن» حاصل میشود؛ یعنی انسان باید بفهمد که نمیداند. ممکن است کسی بگوید: «ما که میدانیم نمیدانیم، پس این مشکل را نداریم.» اما همین جمله نیز ادعایی از دانستن است و خلافِ آن حالتِ واقعیِ ندانستن. زیرا آنچه انسان را یاری میکند تا به باورها و معارف تازه برسد، در گروِ رهایی از دانستههای جزئی و محدود اوست. هر انسانی برای خود، در هر زمینهای، هزاران دانشِ جزئی دارد؛ و همینها ظرف را پر میکنند و دیگر جایی برای معرفتِ حقیقی باقی نمیگذارند. وقتی این دانشهای جزئی در جای خود پابرجا باشند و انسان بگوید: «من این مشکل را ندارم، میدانم»، در واقع نقص خود را کاملتر کرده و مانع را سختتر ساخته است؛ و به همین دلیل، دشوارتر میتواند به معرفتِ حقیقی برسد.
اما راه چیست؟
راه را قرآن در کلام و حرکت حضرت موسی(ع) و برخورد او با حضرت خضر(ع) توضیح میدهد. آنگاه که میفرماید:
حضرت موسی (ع) وقتی از «مجمعالبحرین» آگاه میشود، درمییابد که باید به آنجا برود؛ جایی که معلمی در انتظار اوست تا دانشی تازه بیاموزد. به همین دلیل، به سمت آن مقصد حرکت میکند. اما این حرکت، سفری طولانی است؛ نه حرکتی کوتاه و زودگذر که با چند گام رها شود.
راهِ معرفت، زمان میطلبد.
انسان باید پیوسته در این مسیر بماند و آنقدر پافشاری و پیگیری کند تا سرانجام به مقصد برسد.
وقتی به آن نقطهی حساس رسیدند، خداوند از راهی خاص این حقیقت را به آنها یادآوری کرد و فهماند. از چه طریقی؟ از طریق همان ماهیِ صیدشده که ناگهان زنده شد و به دریا بازگشت. این نشانهای بود که خداوند برای انسان قرار میدهد.
چنین نشانههایی برای حضرت موسی (ع)، یا برای برخی انسانها، گاهی به صورت امری شگفتانگیز و غیرعادی ظاهر میشود. انسان میتواند از این رخدادهای غیرعادی بهره بگیرد، اما اگر برعکس، در جستوجوی نشانههای غیرعادی باشد، همین جستوجو میتواند موجب انحراف او شود.
اینکه انسان بگوید: «باید حتماً حادثهای غیرعادی برایم رخ دهد، کرامتی ببینم، ذکری بشنوم یا خوابی ببینم تا متوجه شوم»، این خود نشانهی انحراف است. بسیاری از ما چنین تصوری داریم.
در حالیکه بیشترِ درکهای حقیقی برای انسان در حالت عادی حاصل میشود. در روایات آمده است: «اذا کمل العقل قل الرؤیا»، و مقصود از «رؤیا» در اینجا مطلقِ امور غیرعادی است؛ یعنی هرچه عقل کاملتر شود، نیاز انسان به نشانههای غیرعادی کمتر میگردد. وقتی در شرایطی خاص، خداوند از طریق رخدادهای غیرعادی چیزی را به انسان میفهماند، معمولاً به این دلیل است که او هنوز از نظر عقلانی توان درک آن معنا را ندارد. اما وقتی عقل اندکی کاملتر شود و انسان به درون خود توجه کند، درمییابد که باید به کجا برود، چه کاری انجام دهد و چه تغییری در خود ایجاد کند.
اگر در چنین حالتی، انسان به جای عمل و درک درونی، به دنبال امری غیرعادی یا ذکری خارقالعاده باشد، در واقع از همان نشانهای که خداوند برای او فرستاده است فاصله میگیرد.
حضرت موسی(ع) و آن جوانی که همراهش بود ــ که او نیز از پیامبران بود ــ در مسیر حرکت خود وسایل عادی زندگی را فراموش نکردند. نگفتند چون در سفری الهی هستند، باید همهچیز غیرعادی شود و دیگر نیازی به امور معمولی نیست. آنها نگفتند: «ما در حال مکاشفهایم، پس دیگر به غذا احتیاجی نداریم.» بلکه غذای خود را نیز با خود بردند.
در جریان سفر، دچار خستگی شدند و وقتی خسته شدند، نشستند و غذا خوردند. این نشان میدهد که بستر زندگی عادی، در مسیر کمال انسان، همچنان جای خود را دارد. انسان نمیتواند آن را نادیده بگیرد؛ بلکه باید امور طبیعی و روزمرهی زندگی را نیز به روال خود ادامه دهد.
بعد، وقتی که اینها یادشان افتاد، دیدند که آن ماهی را فراموش کردهاند؛ و عجیب اینکه ماهی پرید توی آب. متوجه آن علائم و آن نشانه شدند که باید برگردند. در اینجا جملهای معترضه در آیه هست که وقتی آن جوان میگوید «ماهی را فراموش کردم»، میفرماید: «وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ » — این نسیان، عادی نیست؛ نوعی تسلط شیطان بر انسان است، یک نقص و هجوم شیطان. عجیب این است که این حادثه، نشانهای از جانب خداوند است، اما عامل ظاهریاش شیطان است؛ یعنی این دو روی یک سکهاند. در جهانِ خلقت، حرکتی که شیطان انجام میدهد، با اجازهی خداوند است؛ بدون اجازهی او نمیتواند. تمام نیرو و امکانِ هر چیزی که دارد، و خلقت و ادامهی خلقت و قدرتش، به اذنِ خداوند است و همهچیز حسابشده است. یعنی اگر جایی شیطان بر ما مسلط میشود، یا علامتی است برای ما، یا به هر دلیل در این مهندسیِ کائنات حسابشده است؛ ولو اینکه شیطان بخواهد این مهندسی را بههم بزند و ما را به سمت سقوط بکشاند. اما جهان طوری مهندسی و تدبیر شده که اگر من خودم بهدنبالِ آن نروم، ممکن است به سودم تمام نشود؛ و اگر خودم بهدنبالش باشم، حتی همان حرکتِ شیطان هم میتواند به نفع من شود و نتیجهاش چیزی باشد که من بتوانم استفاده کنم.
قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً (کهف:۶۴)
آنها برگشتند و نگفتند: «حالا گذشته، تمام شد، برویم.» نه، وقتی دیدند امکان هدایت و آن نوری که قرار بود برایشان حاصل شود در همانجاست، بازگشتند. این بازگشت یعنی انسان گاهی باید عقبگرد کند تا بتواند وسایل هدایت خود را فراهم کند. نمیشود بگوید: «من نمیتوانم، نمیروم، امکان ندارد.»
اگر مرا پیروی میکنی، دربارهی هیچ چیز مپرس تا خودم زمانش را برایت روشن کنم
این نشان میدهد که حضرت خضر(ع) نمیخواست تعلیم را بهصورت گفتاری و تکراری ارائه دهد؛ زیرا گاه آموزشهای حقیقی، از طریق وقوعِ حوادثِ معنادار انجام میشود، نه صرفاً از راه سخن گفتن.
وقتی حضرت خضر(ع) میخواست کشتی را خراب کند، پیش از آن توضیحی نداد تا حضرت موسی(ع) کاملاً در جریان قرار بگیرد و مشکلی پیش نیاید. مقصود اینجا بیان این مرتبهی علمی و معرفتی انسان و آثار آن است. بنابراین هر دو مرتبه را باید بهصورت زیسته تجربه کرد تا معلمِ آموزشدهنده بتواند کل مطلب و آثار و نتایج آن را درک کند؛ آنکسی که برای آموزش آمده باید مرتبهی بدون علم را نیز تجربهی عینی داشته باشد و سپس تفاوتش را با مرتبهی بعدیِ علم ببیند.
همچنین سه واقعهای که برای حضرت موسی(ع) رخ میدهد، اینگونه نیست که حضرت خضر(ع) پس از اولی بلافاصله دومی را توضیح دهد؛ بلکه تا وقوع سومی نیز صبر میکند، و وقتی حضرت موسی(ع) باز هم مخالفت میکند، راه را میبندد. اینجا محرومیت و سختی تجربه به تقویت آن تجربه کمک میکند؛ محرومیتی که حضرت موسی(ع) را آماده میسازد تا به سوی واقعیت و آن مرتبهی بالاتر هدایت شود. بدون این، روح امکان شکافتن و صعود به مرتبهی بالاتر را ندارد.
حضرت موسی(ع) با این که پیشتر قول داده بود که چیزی نگوید، به شدت ناراحت شد و معترض گردید؛ همان سخنانی که قبلاً گفته بود را فراموش کرد. او میدانست آن شخص دانشهایی دارد، با اینحال تحمل نکرد. حضرت خضر(ع) چیزی نگفت جز نکتهای آموزشی که بعدها قرار بود مسیرهایی را برای حضرت موسی(ع) روشن کند و وی را به تدریج در آن مراحل راهنمایی کند. حضرت خضر(ع) نمیخواست فقط به سرزنش بپردازد یا حضرت موسی(ع) را بهطور ناگهانی به چیزی وادارد؛ بلکه لازم بود آن کلام و یادآوری قبلاً وجود داشته باشد، زیرا بدون یادآوری و بدون آن گفتارِ آموزشی، وقتی حادثه رخ میدهد وحضرت موسی(ع) تازه متوجه میشود، امکان تبدیل آن رخداد به فهم و درس وجود ندارد.
باز هم حضرت موسی(ع) آنچنان که لازم بود، متوجه نشد؛ گویا هنوز کامل درک نکرده بود و گفت: «مواخذهام مکن، سخت نگیرید، بگذار کار را بکنیم.»
حضرت خضر(ع) در نهایت او را فراخواند تا همراهش برود.
اینجا نکتهای وجود دارد که شاید برای دوستان سؤالبرانگیز باشد؛ نکتهای که اگرچه جنبهٔ وجودی و آموزشی چندانی ندارد، اما چون ممکن است شیطان از همین نقطه وارد ذهن انسان شود و او را دچار وسوسه کند، لازم است توضیح داده شود.
سؤال این است: این بچه که هنوز گناهی نکرده بود و بیگناه بود، چرا کشته شد؟ آیا قرار بود در آینده آدم بدی شود که او را کشتند؟ اینجا باید توجه کرد که حضرت خضر(ع) بعداً تصریح میفرماید: «این کار را من از پیشِ خود انجام ندادم.» یعنی اینگونه نبود که او خودسرانه چنین کاری کرده باشد؛ بلکه به دستور خداوند بود.
مانند حضرت عزرائیل که جان بسیاری از انسانها ـ حتی کودکان ـ را میگیرد. این کار، ظلم نیست؛ بلکه ماهیت و قانون این جهان چنین است. در این جهان، یکی در کودکی از دنیا میرود، یکی در پیری، یکی در میانسالی؛ همه در چارچوب نظمی الهی.
در آن واقعه نیز، به جای آنکه عزرائیل جان آن کودک را بگیرد، حضرت خضر(ع) مأمور شد که این کار را انجام دهد. بهخاطر نتیجه و هدفی که در پی داشت. در اینجا اما، برای آنکه درسی به حضرت موسی(ع) داده شود، این مأموریت به حضرت خضر(ع) سپرده شد.
حضرت خضر(ع) در ادامه همان عبارت پیشین را تکرار میکند؛ هیچ تفاوتی میان سخن اینبار و قبل نیست. و در این میان، لحنی که ممکن است به نظر برسد سرزنشآمیز است، در واقع سرکوفت نیست؛ بلکه تذکر و یادآوری است. حضرت موسی(ع) دوباره عذر میآورد، اما این بار یک مرتبه جلوتر میآید. دیگر نمیگوید «اشتباه کردم، حواسم نبود»، بلکه میفرماید:
اگر بار دیگر چنین سخنی گفتم، معلوم میشود که من توان صبر ندارم و نقصی در من هست. و اگر باز این مشکل تکرار شد، حق با توست که مصاحبت را با من پایان دهی.»
اینکه میگویم انسان باید خودش آماده باشد، به این معناست که آمادگی انسان از راه انکار خویش حاصل میشود؛ یعنی از طریق اینکه برای خود ادعایی قائل نباشد و خود را مستقل و صاحب چیزی نداند.
در این مرحله، باید یکی از حرکتهای حضرت موسی(ع) را در نظر بگیریم؛ جایی که میپذیرد این نقص، نقصی است که به قطع شدن مصاحبت منجر میشود( این نقص حق است).
در ادامه، حضرت خضر(ع) حرکتی دیگر انجام میدهد و حضرت موسی(ع) نیز دوباره اعتراض میکند:
«خب، اگر قرار بود چنین کاری بکنی، چرا نزد آن مردم رفتی و از آنان خواستی که ما را بیمزد مهمان کنند؟ میتوانستی بگویی من این کار را انجام میدهم و در عوض، مزدش را بگیری!» در اینجا، حضرت خضر پاسخ میدهد:
قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ (کهف:۷۸)
یعنی اینجا دیگر زمان جدایی میان من و توست. این رابطه، رابطهٔ دو همراه معمولی نبود؛ نه سفری تفریحی بود و نه مصاحبتِ دو دوست برای خوشگذرانی. این رابطه، مانند رابطهٔ یک شاگرد و معلم عادی نیز نبود که معلم بخواهد صرفاً چیزی بیاموزد. این همراهی، مرتبهای وجودی داشت؛ مرحلهای که باید طی میشد. اکنون، آنچه لازم بود در وجود حضرت موسی(ع) رخ دهد، رخ داده است.
حضرت خضر(ع) میگوید: آنچه میخواستم به تو بفهمانم، فهماندم. و آن چیست؟
اینکه درک انسان از شرایط خود ضعیف است. انسان هرچند بهصورت کلی و زبانی میگوید «بله، قبول دارم»، اما در عمل، هزار گونه ادعا دارد. سپس حضرت خضر(ع) توضیح میدهد:
سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً(کهف:۷۸)
یعنی اکنون تأویلِ آن اموری را که نتوانستی بر آن صبر کنی، برایت بازگو میکنم.
تأویل با توضیح فرق دارد؛ توضیح، مربوط به ظاهر امور است، اما تأویل، باطن امور را آشکار میکند. آنگاه حضرت خضر (ع) شروع میکند به بیان باطن ماجراها:
ماجرای کشتی، غلام، و دیواری که متعلق به دو یتیم بود و زیر آن گنجی نهفته بود.
رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي (کهف:۸۲)
حضرت خضر (ع) میفرماید: اگر از درک و ارادهٔ خودم عمل میکردم، مانند دیگران بودم. اما این کار، به بینهایت متصل بود.
انسان نیز وقتی به ضعف و محدودیت خود آگاه میشود و آن را میپذیرد، همین آگاهی باعث تقویت اتصال او به بینهایت میشود. هرچه این اتصال محکمتر گردد، کارهایی که از او سر میزند دیگر از درک محدود او نیست، بلکه از سرچشمهای فراتر جاری میشود. این ظرفِ وجودیِ انسان، هرچند در این جهان محدود و در این نشئهی زندانگونه است، اما حتی پیامبران نیز تا زمانی که در این دنیا هستند، در همین زندان قرار دارند. تفاوت آنها با ما در چیست؟ تفاوت در این است که آنان همین زندان را به ابزاری برای اتصال به بینهایت تبدیل کردهاند، در حالی که ما خودِ زندان را میخواهیم؛ همان چیزی را که درک میکنیم، همان را مقصد میپنداریم. ما گاه دو شعار هم به آن اضافه میکنیم: میگوییم «میدانیم که نمیدانیم»، یا «میخواهیم خداپرست باشیم، صبور شویم، حوصله داشته باشیم، و به کمال برسیم». اما همین شعارها گاهی کار را بدتر میکند، چون در واقع نوعی ادعاست؛
ما میگوییم «چنین هستیم»، در حالیکه هنوز نیستیم. سپس، وقتی نتیجهای نمیگیریم، شروع میکنیم به اعتراض و شکایت: «پس کو؟ چرا نشد؟!»
اما انسان، وقتی مسیر را برعکس طی کند، یعنی درست برخلاف کاری که حضرت موسی(ع) انجام داد، دچار انحراف میشود. حضرت موسی(ع) در آغاز یکبار گفت که صبر خواهد کرد؛ اما وقتی نتوانست صبر کند، پذیرفت که نقصی در کار او وجود دارد و دانست که تنها با گفتار و ارتباط ظاهری به نتیجه نمیرسد. پس گفت اگر بار دیگر چنین کردم، حق داری این ارتباط را قطع کنی تا من بتوانم مسیر صحیح را بیابم.
وقتی انسان چنین حالتی پیدا میکند، یعنی اتصال حقیقی برقرار میشود؛
وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً(کهف:۸۲)
این «تأویل»، به معنای توضیح نیست، بلکه اشاره به حقیقتِ امر، به باطنِ آن، و به چیزی دارد که فراتر از ظاهر رویدادهاست.
فایل ها :
زندگی و تفکّر در متن قدسی
زندگی و تفکر در متن قدسی برنامه قرآنی جدیدی است که تا حدی با برنامه های قبلی قرآنی متفاوت است و علاوه بر استماع و مخاطبه با قرآن برای طول هفته هم برنامهای را ارائه داده و در جلسه هم علاوه بر اشتراک تجربیات، نوعی تبیین شفاهی هم خواهد بود. برنامه جدید مواجهه با دنیای قرآنی اگرچه ادامه برنامههای قبلی است، اما مرتبه کاملتر آن بوده و از جهاتی با برنامههای قبلی متفاوت است: ۱. طبق روال قبلی برنامه انلاین آن با پخش آیاتی از قرآن مجید آغاز شده و حاضرین با مخاطبه و تکلیم با متن به توجه به نفس میپردازند. برای مواجهه با متن قدسی در این استماع مستقیم نیاز به دستور العمل خاصی نیست و دوستانی که تجربههای قبلی را دارند بهتر است خود را آزاد گذاشته و در عین غفلت نکردن از خود مسیر روحی را به هر سمتی که حرکت کرد مشاهده نموده و بعد تجربه خود را کتابت نمایند. ۲. طبق روال قبلی، نگارش تجربهها اهمیت بسزایی دارد و نباید از آن غفلت کرد و نباید به هیچ بهانهای آن را ترک نمود مگر موارد خاص که این موارد هم بهتر است با مشورت مورد بررسی قرار گیرد. ۳. افرادی که تجربههای قبلی مخاطبه و تکلیم را ندارند بهتر است به موازات این برنامه دستور العملهای قبلی را مطالعه نموده ومواردی از جلسات قبلی را تجربه نموده و گزارشی از این تجربه را ارائه داده و احیانا ابهامات و اشکالات خود را برطرف نمایند. ۴. در جلسه ارائه شفاهی صورت خواهد گرفت ولی سوال مکتوب یا شفاهی طرح نخواهد شد. سوالات اعضا میتواند در گروه مسائل طرح شده و پس از تجمیع مورد بررسی قرار گفته و موارد لازم در جلسه آنلاین -در انتهای آن- مورد گفتگو قرار گیرد. ۵. تفاوت عمده این دوره از برنامه قرآنی در کاری است که باید در طول هفته صورت گیرد. هر هفته مقدار مشخصی از متن قرانی اعلام شده و پس از استماع و مخاطبه آنلاین لازم است که دوستان در طول هفته در زندگی فکری و عملی خود آن را در نظر داشته و در این تعامل و مواجهه مستقیم با اندیشه و عمل فرد، گوئی "دیالوگ و مذاکره مرتبی بین انسان و متن آیات مربوطه و برداشتهای روحی انسان" صورت میگیرد و نتایج و ثمراتی داشته که این ثمرات ممکن است به صورت سوال در مسائل مطرح شده و یا به صورت تجربه مکتوب در جلسه بعدی گزارش شود. ۶. همراه متن اعلام شده لینک تفسیر و ترجمه وشرح متن مشخص شده نیز برای مراجعه اعلام میشود. افراد میتوانند به این شرح و تفسیر مراجعه نمایند اما نباید گرفتار پژوهش و شرح و تفسیر ذهنی و گرایشهایی مانند آن بشوند و سوالات نیز باید ثمره تعامل زیستی انسان با متن باشد نه "سوالات ذهنی قرآنپژوهانه". ۷. متنها به ترتیب است و از اول سوره ابراهیم شروع شده و همینطور به ترتیب ادامه پیدا میکند.
بحث :
آخرین جلسات برگزار شده ؟
28 - چهگونه قرآن بخوانیم؟ (ارائهٔ تجربیات و سؤالات) 1404-08-17