۱- اگر حرکت انسانی را تصمیم انسان مسئول برای "احیای خویشتن انسانی و قرار گرفتن در سیر به سوی زندگی متناسب با هویت خویش" بدانیم، نقطه شروع آن چیست و کجاست؟
۲- روشن است که فردی که نیت احیای خویشتن و هویت و زندگی متناسب با آن را ندارد از این دایره بیرون است. همچنین فردی که قصد تحلیل زندگی و هویت خود را نداشته یا بنا ندارد سیر خود را مشاهده و تحلیل نموده و آن را بر طبق اصول عقلانی تنظیم نماید. چنانکه کسانی که امری بیرون از هویت خود را اولویت قائل هستند و اساس زندگی خود را بر آن اساس قرار دادهاند، نیز از این دایره بیرون هستند. مانند کسی که امری سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی عقیدتی را مساله اول خود میداند و سیر منطقی تصمیمگیری او اینگونه نیست که این امر -از هرنوع آن- برآمده از هویت او یا منطبق بر آن باشد، بلکه معکوس این است و ابتدا آن امر را اصل گرفته و سپس بنای منطقی زندگی را بر آن استوار میکند.
۳- تفاوت بند اول و افرادی که در دایره آن قرار میگیرند با کسانی که بیرون از این دایره هستند -بند دوم شامل آنان میشود- در این است که مبنای بند اول بر "عقل غیر مشروط" است و کسانی که شرطی برای عقل خود قرار داده اند -قبل از تعقل پذیرفته شده- به صورت طبیعی از این دایره بیرون هستند و باید بند دوم را شامل آنان دانست. در واقع افراد شامل هر دو بند، شروط بیانتهایی برای خود دارند، اما دایره افراد اول این شروط را از عقل خود میگیرند و افراد بیرون از این دایره، شروط را قبل از عقل اتخاذ نموده و بر آن تحمیل مینمایند. چه این پیشفرض آگاهانه و نظری باشد و چه بدون توجه و در مقام عمل باشد.
۴- با توضیحات بالا روشن است که نقطه شروع این تصمیم و "سیر آن" و "زندگی انسانی" چیزی نیست مگر "خویشتن" به معنی نامتناهی و نامحدود و فراتر از هر زندان نظری و عملی. این مطلب ممکن است برای همه روشن و بدیهی باشد اما آنچه که مهم است؛ اینکه اکثریت انسانها اهداف و نیتها و واقعیتهای دیگری را به جای خویشتن گرفته و زندگی خود را بر آن اساس استوار میکنند. کمتر انسانی یافت میشود که معترف به این نقطه شروع و اصل اساسی محوریت خویشتن نباشد، اما در زندگی واقعی به ندرت کسی را میتوان یافت که در درک مصادیق آن دچار اشتباه نشده و "مظاهر غیرخودی" را به جای "خود" و "لایههای شخصیتی" را به جای "ذات" و "احساسات و خصلتها و تشعشعات غریزی و باورها" را به جای "خویشتن" عَلَم نکرده باشد. بنابراین مهمترین نکته در نقطه شروع، درک انحرافات و اشتباهات و فهمیدن "نقطه اصلی حرکت" به راستی و درستی و تطبیق آن با خویش است. بدون انجام درست این عمل نمیتوان سیری را شروع کرد و این اساسیترین "درگاه ورودی" در رساله عملیه ۵ است.
۵- در دورههای قبلی رساله توضیح کافی داده شد که منظور در اینجا "خود جامع" است و نه خود در مقابل غیر.
خود در مقابل غیر:
▪︎خود در مقابل غیر از طریق انزوا و دوری کردن از زندگی بیرونی حاصل میشود.
▪︎خود در مقابل غیر، حقیقتی همچون دیگر حقایق این جهان عینی است.
اما خود جامع:
▪︎فراتر از این عینیتها و مبدا تمامی آنهاست.
▪︎هیچ عینیتی در جهان بدون واسطه شدن "خود جامع" برای انسان قابل درک نیست و وقتی که خود جامع مورد توجه و تقویت قرار بگیرد، تمام حقایق بیرونی در حیطه ظرفیت و وسعت انسان قرار میگیرد؛
▪︎و هرچه که "خود جامع" بیشتر و بیشتر احیا شود، ظرفیت و توان بیشتری برای آن حاصل شده و بیش از بیش مبدا تمامی جهان غیر قرار میگیرد.
بنابراین " خود غیر جامع" در مقابل غیر است و غیر از ترک غیر و فرار از جامعه و بیرون و انزوا، راهی برای حرکت به سوی آن نیست؛ اما "خود جامع" مبدا و ظرف تمامی باورها و درکها و اعمال و افکار انسان است و رابطه متقابل با تمامی جهان عینی دارد و هرگز از آن جدا نیست.
۶- باید توجه داشت که در مقام سیر عملی هرگز نمیتوان بدون واسطه قرار دادن خود نوع اول -خود در مقابل غیر- نمیتوان به سوی "خود جامع" حرکت نمود. حرکت برای احیای خویشتن پیوسته با ترک مشغولیتها و زوائد و خصلتها و پوستههای شخصیتی ممکن است و نمیتوان در این حرکت سخت، از واسطه و ابزار قرار دادن "خود انزوایی" و "خویشتن جدا شده از جهان" چشم پوشید.
وقتی که "لایه های ازخودبیگانگی" تمامی وجود و فکر و زندگی ما را دربرگرفته، بدون ترک این جهان و زندگی و پناه بردن به خلوت و تنهایی چگونه میتوان بر این "ازخودبیگانگی عمیق و اساسی" غلبه نمود؟
۷- خویشتن نقطه شروع حرکت و بستر آن و محوریترین مساله زندگی و تکیهگاه اصلی انسان و عامل قدرت و ضعف او در زندگی و حرکت است. معنی این کلام این است که باید اصلیترین نیرو و امکان تغییر و زندگی دلخواه و تمام آنچه که انسان باید محور برنامهریزی بداند، "خویشتن" است.
۸- نباید نتیجه این کلام و محوریت خویشتن را این دانست که فضای بیرونی و عوامل خارجی و خانواده و جامعه و اوضاع کشوری و جهانی در زندگی ما موثر نیست. فضای بیرونی و عوامل خارجی ممکن است بیشترین تاثیرات را در زندگی ما داشته باشد اما دو مطلب درکنار این تاثیر باید مورد توجه قرار گیرد:
اول- عوامل بیرونی میتواند یک انتخاب و مسیر را سهولت بخشد یا سخت و مشکل نماید، اما هرگز آزادی و اختیار را از انسان سلب نمیکند. در هر شرایطی انسان برای انتخاب مسیر خود آزاد است. روشن است که این آزادی در چهارچوب عوامل قهری طبیعی و اجتماعی است و نه بیرون از آن.
دوم- "محور بودن خویشتن" در اینجا معنی دیگری هم میدهد: میزان غلبه عوامل بیرونی بر انسان و یا غلبه انسان بر آن، تا حد بسیاری بر توجه و احیای خویشتن و قدرت آن قرار دارد و قدرت انسان در مقابل عوامل خارجی و اقتدار انسان بستگی به توجه ذاتی فرد و ازخودبیگانه نبودن دارد. به عبارت دیگر میزان اقتدار انسان با میزان "توجه فرد به خود" رابطه دارد و برعکس هرچه که فرد دچار ازخودبیگانگی بیشتری شود اقتدار کمتری داشته و عوامل بیرونی غلبه بیشتری بر او دارد تا جایی که اگر ازخودبیگانگی کامل شود تمامی اختیار و آزادی فرد از دست میرود و این واقعیتی است که در مورد بسیاری از افراد جامعه و زمان ما در حال رخ دادن است؛
سوم- اما راه تغییر شرایط بیرونی هم از طریق خویشتن میگذرد. بدون توجه به نفس و احیای خویشتن امکان تغییر بیرونی منتفی است و هرچه که خویشتن قدرتمندتری را برای خود سامان دهیم، توان تغییر بیشتری در دنیای بیرونی خواهیم داشت؛
چهارم- جهان به عنوان یک نظم بههمپیوسته همانطور که در ابعاد فیزیکی خود دارای منتظمی حساب شده است، در عالم انسانی نیز لامحاله چنین است و تفاوتی بین این دو نیست. بنابراین انسان به عنوان یک موجود در میان این عالم، نظم خاص خود را دارد. عوامل بیرونی میتوانند انتخاب یک مسیر را برای او دشوار کنند و این دشواری میتواند بسیار شدید و طاقتفرسا شود، اما برای هر فرد و با هر انتخاب درونی -و نه بیرونی- ظرفیت و قدرت کافی برای حرکت به سوی انتخاب خاص خود و در مسیر آن باقی میماند و این بخشی از نظم جهان است که قابل انکار نیست و انکار آن به انکار کلیت نظم جهان بازمیگردد که مورد قبول هیچ انسانی نیست.
۹- از آنچه در بخش چهارم بند ۸ گفته شد میتوان ارتباط و تاثیر و تاثر دنیای بیرون و دنیای خویشتن را به شکل کامل درک کرد. دنیای حرکت درونی در یک اسیر زندانی با دنیای درونی یک قهرمان محبوب اجتماعی مساوی نیست. دنیای بیرونی و عوامل خارجی عرصه زندگی بیرونی را راهبری میکند و تاثیرش در آن جهان تمام است. با تغییر فضای بیرونی عرصه درونی نیز تغییر میکند و دنیای جدیدی برای انسان باز میشود. برای اقدام در مسیر خویشتن و سیر در دنیای درونی باید در این دنیای جدید زندگی کرد و بر طبق آن عمل نمود و بدون این تغییرات و تسلیم به این دنیای جدید، هرگز نقطه شروع و سیر خویشتن ممکن نیست. وقتی که عرصه بیرونی سختتر میشود، عرصه درونی و خویشتن تغییراتی میکند مانند اینکه:
اول- نیازمند نگاه متفاوتی است. کسی که اموال و امکانات بسیاری دارد به راحتی میتواند محیط مناسب برای توجه به نفس را برای خود ایجاد کرده و هدف را به راحتی میشناسد و میتواند به سوی آن حرکت کند. اما کسی که شرایط سخت مادی و خانوادگی و مانند آن را دارد، باید بتواند نگاه دیگری به جهان داشته باشد تا امکان حرکت درونی را برای خود تصور کند.
دوم- عرصه حرکت به سوی خویشتن در این حالت، عمیقتر و نامرئیتر است. فرد باید استقلال و اتکای بیشتری به خود داشته و با اعتماد بیشتری به خود بنگرد تا مسیر حرکت را دریابد. در بسیاری از موارد حتی نقطه شروع توسط این افراد قابلمشاهده نیست و چه بسا اگر تلاش بسیاری نکنند در حالتی از انکار و مقاومت گرفتار شوند که خروج از آن به سادگی میسر نیست.
سوم- اما حتی پس از پیدا کردن عرصه حرکت، بازهم حرکت در این مسیر سختتر است و اراده و همت بیشتری طلب میکند. اسیری که در زندانی سخت و ظالمانه گرفتار شده باید تصمیمی قوی و محکم داشته باشد تا به حضیض ناامیدی سقوط نکند.
چهارم- در شرایط سخت نیروهای درونی، امکان بیداری و جهش به مراتب بیشتری وجود دارد، هرچند امکان زمینگیر شدن هم بیشتر میشود. درواقع در چنین شرایطی امکان "یک زندگی متوسط درونی و بیرونی" کمتر وجود دارد و انسان در "دوراهی بین اوج و حضیض" گرفتار میشود.
۱۰- از طرف دیگر؛ حرکت انسان در مسیر خویشتن و تغییر عرصه درونی باعث تغییرات جدی در دنیای بیرونی میشود. بیشترین عامل و راه تاثیر حرکت درونی در بیرون، به تغییر نگرش انسان باز میگردد. با اندک تغییراتی که انسان در اثر توجه نفس پیدا میکند، جهان بیرونی را به گونه دیگری میبیند و قدرت و اقتدار خود را مضاعف و کامل درک میکند و گویی هرچه که توجه فرد به خویشتن پیش برود احاطه او بر جهان بیرونی بیشتر میگردد.
۱۱- شرایط هموار بیرونی به معنی حرکت درونی بهتر نیست. شرایط بیرونی بهتر -مادی یا معنوی- تنها عرصه را تغییر میدهد و این خود فرد است که با انتخاب خود مسیر و نهایت خود را معلوم میکند و نه هیچ چیز دیگر. حتی شرایط ویژهای مانند حضور نزد استاد و مکتب برتر اخلاقی و عرفانی و دسترسی به بهترین زمینه های معنوی و روحی نیز از این قاعده مستثنی نیست.
۱۲- شرایط ناهموار درونی نیز به معنی عقب ماندن و دوری از احیای انسان نیست. کسی که امراض درونی فراوان دارد چه بسا در جهشی درونی از انسان متعادل بدون مرض و بیماری بالاتر رود. یک "معتاد جوبنشین" چه بسا در حرکتی عمیق "جنبش جهانی NA" را پایهگذاری کند و فضیل عیاض که سرکرده رعبآور راهزنان است در جهشی تبدیل به بزرگ زاهدان و صوفیان میگردد.
۱۳- رسیدن به نقطه وجودی خود نیمی از حرکت است، اما چه بسا کسانی به این نقطه نرسند و از راههای دیگری حرکت را ادامه دهند. این دلیل بر پیش و پس بودن کسی نیست. راههای به سوی خداوند فراتر از تحلیل و توضیح ماست.
۱۴- همه فکر میکنیم که در همین نقطه هستیم و اهمیت آن را درک کردهایم، اما در واقعیت امر، چنین نیست و راه و مسیر را اشتباه میگیریم. موانع رسیدن به این نقطه و انحرافات و اشتباهات در مشاهده موضوع بحث ما بعد از ارائه تکالیف خواهد بود.