۱- کمتر عاملی مانند نظم آثاری عظیم در سِیر انسانی دارد، درحالیکه در ظاهر به آن توجه کمتری میشود و کسی فکر نمیکند که چنین تاثیر فراوانی در آن هست. میتوان ادعا کرد که برای اکثریت قریب به اتفاق انسانها بدون نظم امکان موفقیت در حرکت انسانی نیست و تلاشهای افراد بدون نظم تا حد زیادی به هدر میرود، در حالیکه خود متوجه نمیشوند.
۲- دلیل این جایگاه مهم نظم، پیچیده بودن امر درونی انسان است. در اکثر امور انسانی نظم اهمیت بسیاری دارد اما اهمیت آن در امر درونی و حرکتی انسان به مراتب بیشتر است. سِیر درونی انسان بدلیل پیچیده بودن، تنها با برنامه منظم و حساب شده به کنترل و اراده انسان در میآید و بدون نظم زحمات انسان به هدر رفته و نیروی انسان بینتیجه میماند. زیرا با بینظمی، فرد در دایرههای رفتاری گرفتار شده و نمیتواند به نتیجه برسد، اما خود متوجه نیست که اشکال کار کجاست و چگونه باید از این گرداب خارج شد.
۳- برخلاف نگاه ابتدائی، نظم امری محتوایی است و نباید آن را در نظم ظاهری منحصر نمود، اگرچه بازتاب آن در عمل و زندگی ظاهری انسان هم ظاهر میشود. معیار نظم، رسیدن انسان به این توانائی است که از طریق منظم نمودن حرکات و افکار و تصمیمها و نتایج آن بتواند بر زندگی خود مسلط شده، آسیبهای آن را بشناسد، برای نقاط حساس تصمیم بگیرد، ارزیابیهای خود را به نتیجه رسانده و در نهایت سِیر حرکتی خود را به مقصد برساند.
۴- نقطه کانونی نظم در سِیر انسانی، قدرت فکری انسان برای مشاهده کامل مسائل خود، توانایی برای تصمیم به موقع، ارزیابی مرتب از نتایج و آسیبها و استنتاج نتایج جدید برای قدمهای بعدی است. منظور از قدرت فکری، ایجاد زمینههای لازم در فکر و اندیشه فرد است که بتواند چنین روالی از اندیشیدن و به نتیجه رساندن افکار و اهداف و مشاهدات خود را ایجاد کرده و این روال چون خط تولیدی فکری پیوسته او را رهنمون باشد.
۵- این نقطه کانونی از طریق تصمیم فرد برای برخورد فکری منظم با قضایا بدست میآید. اگرچه این تصمیم در ظاهر امری سهل و ساده است اما در عمل چنین تصمیمی با انبوهی از گرایشها و شلوغیهای فکری و عملی و روزمره مواجه میشود و بدون یک برنامه منظم و تصمیم قاطع، بعید است فرد بتواند به چنین هدفی نائل شود.
۶- برای عملی کردن این تصمیم باید انسان برنامه مشخصی برای فکر کردن و خط مرزهایی برای عمل کردن داشته باشد تا بتواند تصمیم بگیرد که چگونه و چه زمانی، و در مورد چه موضوعاتی باید فکر کند و مرز فکر کردن و نظمِ در آن، با بینظمی یا بیفکری چیست. در اکثر موارد باید برنامه ملموس و قابل ارزیابی برای تشکیل این نقطه کانونی در ذهن و زندگی انسانی ریخت وگرنه امکان رسیدن به آن کم خواهد شد.
۷- این نقطه کانونی به اصلیترین رفتارها و افکار انسان وصل شده و این اتصال در یک چهارچوب روشن، واضح و قابل ارزیابی در طول مسیر قرار میگیرد؛ چهارچوبی که امکان ارتباط دوطرفه این نقطه کانونی و افکار و اعمال انسان را فراهم میکند. در این مسیر لازم است که در زندگی روزمره و سِیر حرکتی انسان، رابطه "مثلث انتظامی" ایجاد شود که عمل روزمره فرد از طریق این نقطه کانونی با مجموعه فکری انسان سنجیده شده و نتیجه سنجشها در اعمال و افکار بعدی بازتاب داده شده و این روال به اندازهای ادامه پیدا کند که فرد احساس توانائی و غلبه بر زندگی روزمره برایش فراهم شود.
۸- منظور از افکار در اینجا تمام آن مطالب و مفاهیم و احکامی است که عقل برای انسان فراهم میکند. در گذشته بارها توضیح داده شده است که واژه عقل در این رساله به "عقل جامع انسانی" اطلاق میشود که عقل جامع و فراگیر هر درک انسانی است، از جمله درک احساسی، غریزی، هنری و هر توجه و تفهمی که برای انسان ارزش پیدا میکند و این غیر از "عقل خشک منطقی" است که در مقابل احساس، غریزه و ذوق است. هر برداشتی که چنین عقلی برای انسان به ارمغان میآورد، باید در این "مثلث انتظامی" بکار گرفته شود-از مقاصد مادی و امیال غریزی و اهداف معنوی تا احساسات خُردی که وجود انسان را اشغال میکند، و حتی جرقههای کوچکی که ذهن و زندگی انسان را روشن یا تاریک مینماید.
۹- اعمال انسان شامل همه زندگی روزمره انسان و تمام مشاغل و برنامهها و هر چیزی است که در زندگی واقعی انسان به آن مشغول است. رابطه برقرار کردن بین این دو حوزه زندگی انسان کار دشواری است که بدون ایجاد "مثلث انتظامی" ممکن نیست. اینکه هر اندیشه انسان باید در جایی از درون و برون انسان به بار بنشیند و هر عمل بیرونی یا درونی او آیینهای از یک اندیشه و تفکر و برآمده از جایی از این عقل جامع است. در اکثر موارد این ارتباط نه تنها ضعیف بلکه "بسیار مخفی، ناشناخته و مبهم" است. "خودآگاه کردن، شناخته و قابل محاسبه نمودن آن" شرط این "مثلث انتظامی" است. فرد از طریق "مثلث انتظامی" چنین رابطه وسیع و زیرزمینی را به روی صحنه نظم آورده آن را قابل محاسبه میکند. از طریق تصمیمات و رابطه مستمر در این مثلث، محاسبه خود را به زندگی اعمال نموده و نتایج را در محاسبه دوباره قرار میدهد و از طریق ادامه این ارتباط چند طرفه و چند ضلعی، بر زندگی خود مسلط میشود. زمانی که مثلث انتظامی جایگاه خود را در کانون زندگی و وجود انسان مستقر کرده و بر ابعاد زندگی مسلط میشود و همه چیز درست پیش میرود، آنگاه زندگی، وجود، اعمال و افکار انسان همچون یک چند ضلعی منتظم با یکدیگر در ارتباط قرار گرفته و "منتظم زندگی انسانی" شکل میگیرد.
۱۰- "منتظم زندگی انسانی" هدف ایدهآلی است که افراد اندکی موفق به رسیدن به آن میشوند و برای بسیاری از انسانها ممکن است چندان هم مثبت نباشد و چه بسا برای بسیاری از افراد -همچون یک کلیشه و قالب- بیشتر اثر زندان روحی و حرکتی را داشته باشد. اما برای همه افراد لازم است که درجهت آن حرکت کنند و اگرچه به نتیجه کامل نرسند اما در همین نتایج متوسط و اندک، آثار و ثمرات بینظیری نهفته است که بدون آن امکان حرکت و سِیر انسانی وجود ندارد.
۱۱- "آشوب" عنوان جلسهای خواهد بود پس از اتمام توضیحات در مورد ارکان پنجگانه سیر انسانی. در آنجا توضیح داده خواهد شد که تمام این ارکان پنجگانه میتواند در بستری از آشوب تبدیل به مفهومی دیگر شود که کاملاً متفاوت از نگاه ابتدائی ماست. ما چنین میپنداریم که این ارکان پنجگانه در صورت موفقیت، سِیر انسانی را تبدیل به دستگاهی منظم و ماشینی میکند که همه چیز بر حساب و روال خود است. اما در بحث آشوب خواهید دید که حقیقت بصورت دیگری است. در واقع آنچه که بصورت آشوب در حقیقت این جهان رخ میدهد، تکمیل نظمی است که ما انتظار داریم و خود "نظمی کاملتر و بالاتر" است.
۱۲- بستر "مثلث انتظامی" و عمل انسان بعنوان "نقطه کانونی" عبارت است از واقعیت بیرونی که زندگی انسان را احاطه کرده است. از قبیل امکانات و شرایط بیرونی فرد و خانواده و اجتماع و هر چیزی که زندگی فرد را احاطه نموده و بدون در نظر گرفتن این واقعیتها امکان هیچ نظمی وجود ندارد. برای هر فرد مصادیق نظم و انتظام و نقطه کانونی به گونهای است که با دیگری متفاوت است و هیچ مقایسه و کلیشه و چهارچوبی بدون در نظر گرفتن این بستر وجود ندارد.
۱۳- از همین جا روشن میشود که مصادیق زمان و مکان و ظواهر نظم در زندگی افراد کاملاً متفاوت است، بلکه برای انسان در حالات و زمانها و مکانهای گوناگون مصادیق متفاوت بکه متضادی وجود دارد و هر فرد با توجه به این کلیات باید بتواند ضرورت و مقتضیات خاص خود را تشخیص دهد. تکرار این تذکر همیشگی لازم است که تمام آنچه گفته شد را نباید چون کلیشهای بر زندگی و روح و روان خود تحمیل نمود. این مطالب را چون آموزشهایی باید در نظر گرفت که توانائی و قدرت درک انسان و اجتهاد در خویش را به ما میآموزاند.
۱۴- درک حداقل و حداکثر نظم بصورت نظری و پیدا کردن مصادیق آن برای هر فرد مساله بسیار ضروری است. حداکثر نظم برای هر فرد رعایت مرزها و نمادهای ظاهری است که براحتی مقدور است و با یک تصمیم روشن و واضح میتواند بسهولت به آن دسترسی پیدا کند. عموماً -و نه همیشه و در همه حال- میتوان مواردی از زندگی روزمره و مسائل مربوط به حرکت و سِیر خود را بصورت منظم و مرتبی انجام داد. این موارد در صورتی است که فرد دچار اضطراب و مشکلات دیگری از این قبیل نشود. حتی در شروع تنظیم برنامهها، باید "حداقل زمانی برنامه" آن در طول و عرض رعایت شود. "حداقل طولی" به این صورت که مثلاً اگر انجام یا ترک منظم عملی را متعهد میشود، برای تعهد خود زمان مشخصی -مثلاً هفت یا ده یا چهل روز-را در نظر گرفته و در انتهای مدت برنامه را قطع نموده و اگر لزومی به ادامه برنامه بود، دو مرتبه آن را در قالب یک تعهد زماندار اجرا نماید.
۱۵- گاهی این سهولت در ظاهر موجود نیست، اما انسان میتواند با یک اراده محکم و استوار و بدون مانع به این هدف دسترسی پیدا کند. این در حالتی است که مانع جدی برای اتخاذ تصمیم و اعمال اراده انسان وجود ندارد و تنها نیازمند تصمیمی است که فرد تمام لوازم درونی و بیرونی آن را دراختیار دارد و با یک حرکت وتصمیم جدی میتواند به این قدرت و اقتدار برسد. این غیر از مواردی است که چنین تصمیمی با مشکلات و موانع بیرونی و درونی مواجه خواهد شد.
۱۶- حداقل نظم برای فرد به تناسب زندگی وحالات افراد تعیین میشود. هر فرد دارای زندگی خاص خود است و هرگز نباید هیچ تحمیلی به عنوان نظم بر او صورت بگیرد. در زمانه ما زندگیها از تشتتها و اضطرابات و ویرانیهای فراوان برخوردار است و برای نظم لازم است تنها یک قدم روشن واضح و سهل -و نه بیشتر- بردارند و اگر بیشتر از این بردارند، نتیجه معکوس شده و نه تنها به نتیجه نمیرسند، بلکه اعتماد به خود و مسیر خود را از دست میدهند.